آداب‌ مستحبّۀ تغسیل‌ و تکفین‌ و تدفین‌

بدن‌ نیز مؤدّب‌ به‌ آدابی‌ است‌ ؛ بدن‌ را نباید در مَزبله‌ بیندازند یا در بیابان‌ رها کنند، احترام‌ به‌ این‌ بدن‌ احترام‌ به‌ روح‌ است‌ ؛ و بر همین‌ اصل‌ از عالم‌ برزخ‌ به‌ عالم‌ قبر تعبیر نموده‌اند، و گرنه‌ عالم‌ برزخ‌ هزاران‌ برابر از دنیا بزرگتر است‌ تا چه‌ رسد به‌ قبر، ولی‌ بجهت‌ نفسِ همین‌ ارتباط‌ تعبیر به‌ عالم‌ قبر نموده‌اند و از سؤالات‌ برزخیّه‌ تعبیر به‌ سؤال‌ عالم‌ قبر نموده‌اند ؛ و مردۀ مؤمن‌ را باید احترام‌ نمود بدنش‌ هم‌ دارای‌ احترام‌ است‌. قبر باید به‌ اندازۀ بدن‌ او باشد، مرده‌ را در میان‌ قبر راحت‌ بخوابانند، قبر را به‌ اندازۀ کافی‌ گود کنند. در جائی‌ که‌ کسی‌ میخواهد از دنیا برود کاری‌ نکنند که‌ از نزول‌ ملائکه‌ جلوگیری‌ کند ؛ آدم‌ جُنُب‌ داخل‌ نشود، قرآن‌ قرائت‌ کنند، پای‌ محتضر را به‌ سمت‌ قبله‌ دراز کنند، دعای‌ عدیله‌ بخوانند، سورۀ یس‌ و صافّات‌ بخوانند، آهن‌ یا چیز سنگین‌ روی‌ شکم‌ او نگذارند، افرادی‌ که‌ وارد میشوند اگر با وضو باشند چه‌ بهتر است‌ چون‌ اینجا محلّ نزول‌ فرشتگان‌ و ارواح‌ مقدّسۀ معصومین‌ است‌. چون‌ از دنیا رفت‌ برای‌ تشییع‌ او مؤمنین‌ اجتماع‌ کنند و او را با سه‌ آبِ سدر و کافور و آب‌ خالص‌ سه‌ بار غسل‌ دهند و در سه‌ پارچه‌ یا پنج‌ جامه‌ کفن‌ کنند و بر کفن‌، جوشن‌ کبیر و اسماءالله‌ را بنویسند و مؤمنین‌ نیز شهادت‌ خود را بر کفن‌ او مرقوم‌ دارند. بعد او را وارد در قبرستان‌ کنند و تا هنگام‌ ورود در قبر تدریجاً نزدیک‌ به‌ قبر بنمایند، اگر مرد است‌ بدن‌ را از پائین‌ قبر و اگر زن‌ است‌ از پهلوی‌ قبر داخل‌ کنند، و در میان‌ قبر صورت‌ او را برهنه‌ نموده‌ و روی‌ خاک‌ گذارند، کنایه‌ از آنکه‌ خداوندا بهترین‌ جاهای‌ بدن‌ خود را که‌ موجب‌ شرف‌ و آبروی‌ من‌ بود اینک‌ در مقابل‌ مقام‌ عظمت‌ و جلال‌ تو به‌ روی‌ خاک‌ می‌نهم‌، و بر او تلقین‌ بخوانند و جَریدَتَین‌ در زیر بغل‌های‌ او بگذارند، در چهارگوشۀ قبر او تربت‌ سیّدالشّهداء بریزند دستبندی‌ و گلوبندی‌ از تربت‌ برای‌ او قرار دهند و روی‌ چشم‌ها را تربت‌ بگذارند، و در روی‌ جریدتین‌ که‌ از چوب‌‌تر است‌ با انگشت‌ شهادت‌ بر توحید و رسالت‌ و ولایت‌ را بنویسند. این‌ آداب‌ گرچه‌ با بدن‌ مقبور و افتادۀ او انجام‌ میگیرد ولی‌ روحش‌ خوشحال‌ میشود و این‌ احترامات‌، ادب‌ نسبت‌ به‌ روح‌ اوست‌ ؛ چون‌ عمری‌ این‌ بدن‌ آلت‌ دست‌ نفس‌ بوده‌ و برای‌ رساندن‌ به‌ کمال‌، او را خدمت‌ کرده‌ است‌ لذا مورد احترام‌ قرار میگیرد. بَه‌ بَه‌! چه‌ خوب‌ است‌ انسان‌ را با آداب‌ مستحبّه‌ غسل‌ دهند و کفْن‌ و دفن‌ بنمایند، و واقعاً اگر انسان‌ بداند که‌ مؤمنان‌ اینطور از روی‌ محبّت‌ با جنازۀ او رفتار می‌کنند، اشتهای‌ مردن‌ میکند. مؤمنین‌ سابق‌ اینطور بودند و جنازه‌ را اینطور دفن‌ میکردند، همسایگان‌ و اقرباء و ارحام‌ و آشنایان‌ و دوستان‌ همه‌ می‌آمدند در منزل‌ ؛ با تشکیلاتی‌ آب‌ گرم‌ میکردند در همان‌ منزل‌ با سلام‌ و صلوات‌ و روضه‌ و گریه‌ و دعا و قرآن‌ جنازه‌ را پاکیزه‌ می‌شستند و طیّب‌ و طاهر نموده‌ و غسل‌ میدادند و از کافور حنوط‌ نموده‌ و از همان‌ کفنی‌ که‌ آن‌ متوفّی‌ از مکّه‌ یا کربلا تهیّه‌ نموده‌ و در آب‌ زمزم‌ یا فرات‌ شسته‌ بود و به‌ خانۀ کعبه‌ یا حرم‌های‌ مَشاهد مشرّفه‌ مالیده‌ و متبرّک‌ کرده‌ بود و سپس‌ تمام‌ آن‌ را به‌ نوشتن‌ أسماء الله‌ مزیّن‌ و به‌ شهادت‌ چهل‌ مؤمن‌ بر ایمان‌ او ممهور و موَشّح‌ نموده‌ بود کفن‌ میکردند ؛ خوشا بحال‌ چنین‌ افرادی‌ با چنین‌ نیّت‌های‌ پاک‌ و عقائد استوار. امّا حالا بیچارۀ مسکین‌ 90 سال‌ دارد و میترسد نام‌ مرگ‌ یا وصیّت‌ را در نزد او ببرند ؛ چندین‌ مرض‌ دارد چشم‌ آب‌ آورده‌، مرض‌ قند هر لحظه‌ تهدیدش‌ میکند، فشار خون‌ و مرض‌ کلیه‌ و اعصاب‌ و تورّم‌ غدّۀ پرستات‌ و بواسیر ؛ سکته‌ هم‌ کرده‌ ولی‌ در عین‌ حال‌ دلش‌ و خاطراتش‌ باز هم‌ بطرف‌ دنیاست‌. منزل‌ هم‌ دیگر تحمّل‌ این‌ مریض‌ را نمی‌کند آقازاده‌ داد و بیداد میکند: ببرید پدرم‌ را به‌ بیمارستان‌! بیهُشانه‌ او را به‌ بیمارستان‌ میبرند به‌ این‌ دست‌ و آن‌ دست‌ هِی‌ سوزن‌ فرو می‌کنند و دیگر رگ‌ها را پیدا نمی‌کنند ؛ رگها بسته‌ شده‌ است‌. بیمارستان‌ و طبیب‌ معالج‌ هم‌ برای‌ آنکه‌ یک‌ صورت‌ حساب‌ مفصّل‌ تهیّه‌ کنند این‌ بیچارۀ در حال‌ احتضار را از این‌ سالن‌ به‌ آن‌ سالن‌ برای‌ آزمایش‌ و عکسبرداری‌ می‌کشانند تا با بدن‌ آلوده‌ به‌ الکل‌ و نجس‌ جان‌ میدهد نه‌ کسی‌ او را رو به‌ قبله‌ کشیده‌ و نه‌ بر او دعا و قرآن‌ خوانده‌، و نه‌ سلامی‌ و صلواتی‌. فوراً او را به‌ سردخانۀ بیمارستان‌ و از آنجا به‌ بهشت‌ زهرا (قبرستان‌ محلّ) میبرند و نه‌ کسی‌ میگوید لا إلَهَ إلاّ اللَه‌. غسّال‌ او معلوم‌ نیست‌ با چه‌ نیّتی‌ غسل‌ میدهد. و آقازادۀ محترم‌ یک‌ دوربین‌ عکّاسی‌ بدوش‌ انداخته‌ قدم‌ میزند. نزدیکان‌ و ارحام‌ هم‌ میترسند در مرده‌ شویخانه‌ بروند که‌ ببینند غسّال‌ چه‌ قسم‌ غسل‌ میدهد ؛ تازه‌ اگر هم‌ بروند چیزی‌ نمیدانند ؛ زنهای‌ رحم‌ و قوم‌ و خویش‌ هم‌ میترسند درمغسل‌ زنها بروند. مردها زیر درخت‌ها و سایبان‌ نشسته‌ سیگار می‌کشند و دائماً می‌پرسند: تمام‌ شد؟ تمام‌ شد؟ که‌ زودتر ماشین‌ را روشن‌ کرده‌ پشت‌ فرمان‌ نشسته‌ و قبرستان‌ را ترک‌ کنند. خدا نکند انسان‌ چنین‌ مردنی‌ بکند ؛ خدا رحمت‌ کند، واعظ‌ محترمی‌ بود در قم‌ که‌ مردی‌ فاضل‌ و دانشمند بود و جزء اهل‌ علم‌ و مطالعه‌ بود، و در آن‌ وقت‌ که‌ ما در قم‌ تحصیل‌ میکردیم‌ مرده‌شوئی‌ بود در قم‌ به‌ نام‌ مشهدی‌ نوروز. آن‌ واعظ‌ بالمناسبة‌ بر فراز منبر می‌گفت‌: اگر مرده‌شوی‌ انسان‌ مشهدی‌ نوروز باشد خدا نکند انسان‌ در قم‌ بمیرد. روایاتی‌ که‌ دربارۀ عذاب‌ قبر و ثواب‌ قبر وارد شده‌ است‌ راجع‌ به‌ همان‌ بدن‌ برزخی‌ است‌ که‌ به‌ مناسبت‌ ارتباط‌ عالمِ برزخِ هر کس‌ به‌ قبر آن‌ کس‌، از آن‌ تعبیر به‌ عذاب‌ قبر شده‌ است‌.

اسباب‌ و علل‌ فشار قبر

در «عِلَل‌ الشّرآئع‌» مرحوم‌ صدوق‌ با سند متّصل‌ خود روایت‌ میکند از زید بن‌ علیّ از پدرش‌ از جدّش‌ از أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌: قَالَ: عَذَابُ الْقَبْرِ یَکُونُ مِنَ النَّمِیمَةِ وَالْبَوْلِ وَ عَزْبِ الرَّجُلِ عَنْ أَهْلِهِ. «فرمود: عذاب‌ قبر از سخن‌چینی‌ و پرهیز نکردن‌ از بول‌ و دوری‌ مرد از زنش‌ پیدا میشود که‌ رختخواب‌ خود را جدا نموده‌ و در غذا و خواب‌ از او دوری‌ کند.» و نیز با سند متّصل‌ خود روایت‌ میکند از حضرت‌ صادق‌ از پدرش‌ از پدرانش‌ علیهم‌ السّلام‌ که‌: قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ: ضَغْطَةُ الْقَبْرِ لِلْمُؤْمِنِ کَفَّارَةٌ لِمَا کَانَ مِنْهُ مِنْ تَضْیِیعِ النِّعَمِ.  «رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمودند: فشار قبر برای‌ مؤمن‌ کفّارۀ تضییع‌ نعمت‌هائی‌ است‌ که‌ نموده‌ است‌.» کلینی‌ روایت‌ میکند از عدّه‌ای‌ از اصحاب‌ از أحمد بن‌ محمّد بن‌ خالد از عثمان‌ بن‌ عیسی‌ از علیّ بن‌ أبی‌ حمزه‌ از أبوبصیر: قَالَ: قُلْتُ لاِبِی‌ عَبْدِاللَهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: أَ یَفْلِتُ مِنْ ضَغْطَةِ الْقَبْرِ أَحَدٌ؟ قَالَ: فَقَالَ: نَعُوذُ بِاللَهِ مِنْهَا ؛ مَا أَقَلَّ مَنْ یَفْلِتُ مِنْ ضَغْطَةِ الْقَبْرِ! «میگوید: من‌ به‌ حضرت‌ صادق‌ علیه‌ السّلام‌ عرض‌ کردم‌: آیا کسی‌ از فشار قبر رهائی‌ پیدا میکند؟ حضرت‌ فرمودند: پناه‌ به‌ خدا از فشار قبر ؛ چقدر افرادی‌ که‌ از فشار قبر رهائی‌ پیدا کنند کم‌ هستند.»  و سپس‌ فرمودند: چون‌ عثمان‌، رقیّه‌ دختر رسول‌ خدا را کشت‌، رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ بر کنار قبر او ایستادند و درحالیکه‌ سر خود را به‌ آسمان‌ بلند نموده‌ و اشگ‌ از چشمانشان‌ جاری‌ بود به‌ مردم‌ فرمودند: من‌ رقیّه‌ دخترم‌ را به‌ یاد آوردم‌ و نیز به‌ یاد آوردم‌ آنچه‌ را که‌ به‌ او رسیده‌ بود پس‌ دلم‌ شکست‌ و خواستم‌ که‌ خدا او را از فشار قبر برهاند و عرض‌ کردم‌: اللَهُمَّ هَبْ لِی‌ رُقَیَّةَ مِنْ ضَغْطَةِ الْقَبْرِ. فَوَهَبَهَا اللَهُ لَهُ. «بار پروردگارا به‌ خاطر من‌ رقیّه‌ را از فشار قبر برهان‌. پس‌ خداوند او را بخاطر پیامبر رهانید.»  و حضرت‌ صادق‌ به‌ دنبال‌ این‌ قضیّه‌ فرمودند: رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ برای‌ تشییع‌ جنازۀ سَعد از منزل‌ خارج‌ شدند در حالیکه‌ هفتاد هزار فرشته‌ جنازۀ وی‌ را تشییع‌ مینمودند ؛ و پس‌ از دفن‌، حضرت‌ رسول‌ الله‌ سر خود را بطرف‌ آسمان‌ بلند نموده‌ و فرمودند: مِثْلُ سَعْدٍ یُضَمُّ ؟ آیا فشار قبر، شخصی‌ مانند سعد را با این‌ سابقۀ درخشانش‌ در اسلام‌ میگیرد؟ أبوبصیر میگوید: عرض‌ کردم‌: فدایت‌ شوم‌ ما چنین‌ می‌پنداشتیم‌ که‌ سعد از بول‌ اجتناب‌ کامل‌ نمیکرد! حضرت‌ فرمود: مَعَاذَ اللَهِ، إنَّمَا کَانَ مِنْ زَعَآرَّةٍ فِی‌ خُلُقِهِ عَلَی‌ أَهْلِهِ. «پناه‌ به‌ خدا چنین‌ نیست‌، بلکه‌ فشار قبر سعد به‌ علّت‌ سوء خُلقی‌ بود که‌ با اهل‌ خانۀ خود داشت‌.» حضرت‌ صادق‌ فرمودند: مادر سعد گفت‌: گوارا باد ای‌ سعد برتو در این‌ بهشتی‌ که‌ وارد شدی‌! رسول‌ خدا فرمود: ای‌ مادر سعد! بر خدا حکم‌ جزمی‌ منما. و نیز کلینی‌ روایت‌ میکند با إسناد خود از أبوبصیر از یکی‌ از صادقین‌ علیهما السّلام‌. قَالَ: لَمَّا مَاتَتْ رُقَیَّةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ: الْحَقِی‌ بِسَلَفِنَا الصَّالِحِ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ وَ أَصْحَابِهِ ؛ قَالَ: وَ فَاطِمَةُ عَلَیْهَا السَّلَامُ عَلَی‌ شَفِیرِ الْقَبْرِ تَنْحَدِرُ دُمُوعُهَا فِی‌ الْقَبْرِ وَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ یَتَلَقَّاهُ بِثَوْبِهِ قَآئِمًا یَدْعُو، قَالَ: إنِّی‌ لَاعْرِفُ ضَعْفَهَا وَ سَأَلْتُ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ أَنْ یُجِیرَهَا مِنْ ضَمَّةِ الْقَبْرِ.  «حضرت‌ فرمود: چون‌ رقیّه‌ دختر رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وفات‌ کرد، رسول‌ خدا فرمود: ای‌ دخترم‌! بپیوند به‌ سلفِ صالحِ ما عثمان‌ بن‌ مظعون‌ و اصحاب‌ او ؛ و فاطمه‌ علیها السّلام‌ بر کنارۀ قبر ایستاده‌ بود و چنان‌ گریه‌ میکرد که‌ اشگهای‌ چشم‌ او در قبر فرومیریخت‌، و رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ در حالی‌ که‌ ایستاده‌ دعا مینمود آن‌ اشگها را با لباس‌ خود پاک‌ میکرد. رسول‌ خدا فرمود: من‌ از ضعف‌ رقیّه‌ خبر دارم‌ و از خداوند عزّوجلّ خواهش‌ کردم‌ که‌ او را از فشار قبر خلاصی‌ بخشد.» و نیز کلینی‌ روایت‌ میکند از علیّ بن‌ إبراهیم‌ از محمّد بن‌ عیسی‌ از یونس‌: قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَصْلُوبِ یُعَذَّبُ عَذَابَ الْقَبْرِ؟ قَالَ: فَقَالَ: نَعَمْ إنَّ اللَهَ عَزَّ وَجَلَّ یَأْمُرُ الْهَوَآءَ أَنْ یَضْغَطَهُ.  و در روایت‌ یونس‌ میگوید: «من‌ از حضرت‌ راجع‌ به‌ شخصی‌ را که‌ به‌ دار آویخته‌اند سؤال‌ کردم‌ که‌ آیا او را هم‌ عذاب‌ قبر میدهند؟ حضرت‌ فرمود: آری‌ خداوند عزّ وجلّ به‌ هوا امر میکند که‌ او را در فشار خود بگیرد.» و در روایت‌ دیگر حضرت‌ صادق‌ علیه‌ السّلام‌ در پاسخ‌ گفتند که‌: خداوند زمین‌ و هوا یکی‌ است‌ ؛ خداوند بسوی‌ هوا وحی‌ میکند که‌ او را در فشار بگیرد، و هوا چنان‌ او را در فشار قرار میدهد که‌ از فشار قبر سخت‌تر باشد.

استحباب‌ قراردادن‌ جریدتین‌ در کفن‌ زیر بازوهای‌ میّت‌

کلینی‌ روایت‌ میکند با إسناد خود از زُراره‌ که‌ میگوید: به‌ حضرت‌ امام‌ محمّد باقر علیه‌ السّلام‌ عرض‌ کردم‌: چرا برای‌ میّت‌ جَریده‌ میگذارند؟ (جریده‌ چوب‌ تازه‌ای‌ است‌ که‌ از درخت‌ می‌چینند به‌ طول‌ یک‌ ذراع‌ ـ قریب‌ نیم‌ متر ـ و چون‌ میّت‌ را میخواهند کفن‌ کنند زیر بازوهای‌ او در داخل‌ کفن‌ میگذارند.)  حضرت‌ فرمودند: برای‌ آنکه‌ تا هنگامیکه‌ آن‌ جریده‌ مرطوب‌ است‌ عذاب‌ از او برداشته‌ میشود، و در این‌ زمان‌ کسی‌ از او حساب‌ نمی‌کشد. حضرت‌ فرمودند: عذاب‌ قبر پیوسته‌ نیست‌ بلکه‌ در یک‌ روز و در یک‌ ساعت‌ انجام‌ میگیرد، فقط‌ به‌ اندازۀ مدّتی‌ که‌ میّت‌ را در قبر میگذارند و مردم‌ مراجعت‌ می‌کنند ؛ و آن‌ دو چوب‌‌تر را برای‌ همین‌ مدّت‌ از زمان‌ میگذارند، و بعد از اینکه‌ آنها خشک‌ شوند دیگر عذاب‌ و حسابی‌ إن‌شاءالله‌ نخواهد داشت‌. و کلینی‌ با سند دیگر روایت‌ میکند از حَریز و فُضیل‌ و عبدالرّحمن‌ که‌ گفتند: از حضرت‌ صادق‌ علیه‌ السّلام‌ سؤال‌ شد: به‌ چه‌ علّتی‌ برای‌ مرده‌ جریده‌ میگذارند؟ حضرت‌ فرمود: برای‌ آنکه‌ تا مدّتی‌ که‌ جریده‌،‌تر است‌ عذاب‌ از او فاصله‌ میگیرد. اینها همه‌ شواهد برای‌ ارتباط‌ بدن‌ مثالی‌ به‌ بدن‌ واقع‌ شدۀ در قبر است‌.

و از جمله‌ مسائل‌ ارتباطیّه‌، نپوسیدن‌ بدن‌ پیامبران‌ و ائمّۀ طاهرین‌ و اولیای‌ خدا و بعضی‌ از اخیار و ابرار در قبر است‌. در بعضی‌ از مقابری‌ که‌ بطور سرداب‌ حفر شده‌ و جنازه‌ها را در آن‌ سرداب‌ پهلوی‌ یکدیگر قرار میدهند، دیده‌ شده‌ است‌ که‌ جنازۀ بعضی‌ از علماء بالله‌ پس‌ از مرور نیم‌ قرن‌ تازه‌ است‌. البتّه‌ مقام‌ روح‌ و نفس‌ غیر از بدن‌ است‌ ؛ جنازه‌ میخواهد در قبر بپوسد یا نپوسد، بدن‌ لباسی‌ است‌ که‌ کنده‌ شده‌ است‌ و روح‌ در مقام‌ شامخ‌ خود متنعّم‌ به‌ نعم‌ الهیّه‌ است‌. و اگر فرض‌ شود بدن‌ قطعه‌ قطعه‌ شود یا سوخته‌ گردد و خاکسترش‌ را به‌ باد دهند یا به‌ دار آویزند و چندین‌ سال‌ بر فراز دار بماند و کهنه‌ گردد و کبوتر در شکم‌ میّت‌ لانه‌ بگذارد، چنانچه‌ بدن‌ فقیه‌ و متکلّم‌ اسلام‌ قاضی‌ نورالله‌ شوشتری‌ را در زیر شلاّق‌های‌ خاردار ریز ریز کردند، و بدن‌ فقیه‌ عالیقدر اسلام‌ شهید اوّل‌ را به‌ دار آویختند و سپس‌ سوزاندند و خاکسترش‌ را به‌ باد دادند، و بدن‌ حضرت‌ زیدبن‌ علیّ بن‌ الحسین‌ را چهار سال‌ بر بالای‌ چوبۀ دار نگاه‌ داشتند ؛ ولی‌ با همۀ این‌ احوال‌ به‌ اندازۀ سر سوزنی‌ از ثواب‌های‌ آن‌ متوفّی‌ کم‌ نخواهد شد بلکه‌ بواسطۀ ارتباط‌ برزخ‌ با بدن‌ مثالی‌، همین‌ وقایع‌ ممکنست‌ موجب‌ إعلاء درجه‌ و ترفیع‌ مقام‌ آن‌ شهیدان‌ راه‌ حقّ و ولایت‌ گردد. ولی‌ با همۀ این‌ احوال‌ بدن‌هائی‌ که‌ در میان‌ قبر است‌ ممکن‌ است‌ نپوسد، و درجۀ تقوی‌ و طهارت‌ روح‌ تأثیر در این‌ لباس‌ داخل‌ قبر افتاده‌ نموده‌ و او را تازه‌ نگاهدارد.

جالب ترین کلمات :

سازنده ترین کلمه ((گذشت)) است...آن را تمرین کن.

پر معنی ترین کلمه ((ما)) است...آن را به کار ببر.


عمیق ترین کلمه ((عشق)) است...به آن ارج بده.


بی رحم ترین کلمه (( تنفر)) است...با آن بازی نکن.


خودخواهانه ترین کلمه ((من)) است...از آن حذر کن.


نا پایدارترین کلمه ((خشم)) است...آن را فرو ببر.


بازدارنده ترین کلمه ((ترس)) است...با آن مقابله کن.


با نشاط ترین کلمه ((کار)) است...به آن بپرداز.


پوچ ترین کلمه ((طمع)) است...آن را بکش.


سازنده ترین کلمه ((صبر)) است...برای داشتنش دعا کن.


روشن ترین کلمه ((امید)) است...به آن امیدوار باش.


ضعیف ترین کلمه ((حسرت)) است...آن را نخور.


تواناترین کلمه ((دانش)) است...آن را فرا گیر.


محکم ترین کلمه ((پشت کار)) است...آن را داشته باش.


سمی ترین کلمه ((شانس)) است...به امید آن نباش.


لطیف ترین کلمه ((لبخند)) است...آن را حفظ کن.


ضروری ترین کلمه ((تفاهم)) است...آن را ایجاد کن.


سالم ترین کلمه ((سلامتی)) است...به آن اهمیت بده.


اصلی ترین کلمه ((اعتماد)) است...به آن اعتماد کن.


دوستانه ترین کلمه ((رفاقت)) است...از آن سو استفاده نکن.


زیباترین کلمه ((راستی)) است...با آن رو راست باش.


زشت ترین کلمه ((تمسخر)) است... دوست داری با تو چنین شود؟؟


موقر ترین کلمه ((احترام)) است...برایش ارزش قایل شو.


آرامترین کلمه ((آرامش)) است...به آن برس.


عاقلانه ترین کلمه ((احتیاط )) است...حواست را جمع کن.


دست و پا گیر ترین کلمه ((محدودیت)) است...اجازه نده مانع پیشرفتت شود.


سخت ترین کلمه ((غیر ممکن)) است...وجود ندارد.


مخرب ترین کلمه ((شتابزدگی)) است...مواظب پلهای پشت سرت باش.


تاریک ترین کلمه (( نادانی)) است...آن را با نور علم روشن کن.


کشنده ترین کلمه ((اضطراب)) است...آن را نادیده بگیر.


صبور ترین کلمه ((انتظار)) است...منتظرش بمان.


با ارزش ترین کلمه ((بخشش)) است...سعی خود را بکن.


قشنگ ترین کلمه ((خوشرویی)) است...راز زیبایی در آن نهفته است.


رسا ترین کلمه ((وفاداری)) است...بدان که جمع همیشه بهتر از یک فرد بودن است

محرک ترین کلمه ((هدفمندی)) است...زندگی بدون آن پوچ است.


و بالاخره هدفمند ترین کلمه ((موفقیت)) است...پس پیش به سوی آن گرایش پیدا کن

وصیت نامه امیرمؤمنان(ع) و آخرین سفارشات به شیعیانش

طبیب مزبور همین که زخم سر آن حضرت رامشاهده کرده و رو بدان حضرت کرده، گفت: «اى امیر مؤمنان، هر وصیتى دارى، بکن که ضربت شمشیر این دشمن خدا به مغز سررسیده و معالجه سودى ندارد.» در این وقت بود که امیر المؤمنین کاغذ و قلم و دواتى طلبید و شروع به وصیت کرد. ابوالفرج در مقاتل الطالبیین روایت کرده که پس از ضربت خوردن امیر مؤمنان، اطباى کوفه را به بالین آن حضرت آوردند و در میان آنها هیچ یک در معالجه زخم و جراحى استادتر از اثیر بن عمرو نبود و او متخصص در معالجه زخمها و جراحات بود و از جمله چهل نفر جوانى بود که در زمان ابوبکر در عین التمر به دست خالد بن ولید اسیر گشته و در کوفه ساکن شده بود. طبیب مزبور همین که زخم سر آن حضرت رامشاهده کرد، دستور داد شُش گوسفندى را بیاورند و از میان آن رگى را بیرون آورد و آن رگ را در زخم مزبور نهاد و پس از اندکى بیرون آورد و آن را مشاهده کرد. سپس رو بدان حضرت کرده، گفت: «اى امیر مؤمنان، هر وصیتى دارى، بکن که ضربت شمشیر این دشمن خدا به مغز سررسیده و معالجه سودى ندارد.» در این وقت بود که امیر المؤمنین کاغذ و قلم و دواتى طلبید و شروع به وصیت کرد. وصیتنامه حضرت على(ع) را در کتابهاى حدیث به اجمال و تفصیل به طور مختلف نقل کرده‏اند که یکى را ابوالفرج نقل کرده است و در کافى مرحوم کلینى هم نظیر همین وصیت را که ابوالفرج روایت کرده، نقل مى‏کند و در نهج البلاغه نیز (در ذیل نامه شماره 47) اجمالى از این وصیت ذکر شده و خلاصه‏اى از آن در کشف الغمه و روایات دیگر آمده که همه آنها را مجلسى(ره) در بحار الانوار نقل کرده است و ما همان روایت ابوالفرج را که نسبتاً جامعتر از دیگران است، نقل مى‌کنیم.

بسم‏الله الرحمن الرحیم

این وصیتنامه‏اى است که امیرالمؤمنین، على بن ابیطالب بدان وصیت مى‏کند: گواهى مى‏دهد که معبودى جز خداى نیست که یگانه است و شریک ندارد و نیز گواهى دهد که محمد(ص) بنده و رسول اوست، که خداوند او را به راهنمایى و دین حق فرستاد تا بر همه ادیان پیروزش کند، اگرچه مشرکان آن را ناخوش دارند. درود و برکات خدا بر او باد! «همانا نماز و پرستش و زندگى و مرگ من از آن خداوندى است که پروردگار جهان است و شریکى براى او نیست و بدان مأمور گشته‏ام و منم از نخستین مسلمانان».
اى حسن! من تو را و تمام فرزندان و خاندانم و هر کسى‏که این وصیتنامه به او برسد، به تقوا و ترس از خداوندى که پروردگار شماست، سفارش مى‏کنم و باید نمیرید جز اینکه مسلمان باشید و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید؛ زیرا به راستى من از رسول خدا(ص) شنیدم که مى‏فرمود: اصلاح دادن میان مردمان از همه نماز و روزه بهتر است و آنچه دین را تباه ساخته و از بین مى‏برد، افساد میان مردمان است، ولا قوه الا بالله العلى العظیم [نیرویى جز به وسیله خداى بزرگ نیست]. به خویشان و ارحام خویش توجه داشته باشید و به آنان پیوند کنید، صله رحم کنید تا خداوند در روز قیامت حساب را بر شما آسان گرداند.
الله الله فى الایتام، فلا تغبوا افواههم، ولا تضیعوا بحضرتکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید، درباره یتیمان، پس براى دهنهاشان به سبب سنگدلى‏تان نوبت قرار ندهید (که گاهى سیر و گاهى گرسنه نگاهشان دارید).

الله الله فى جیرانکم، فانهم وصیه نبیکم...: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره همسایگانتان که رسول خدا(ص) درباره آنان سفارش کرده و پیوسته درباره آنان توصیه مى‏فرمود، به اندازه‏اى که ما گمان کردیم براى همسایگان از همسایه خود ارث قرار مى‏دهد و حرمت آنان به حدى است که سهمى در مالشان براى همسایه تعیین کرده!

الله الله فى القرآن، فلایسبقکم الى العمل به احد غیرکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره قرآن مبادا کسى به عمل‏کردن بدان بر شما سبقت جوید.

الله الله فى الصلاه فانه خیر العمل وانها عمود دینکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره نماز؛ زیرا که نماز ستون دین شماست.

الله الله فى بیت ربکم لاتخلوه ما بقیتم...: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره خانه پروردگارتان (خانه کعبه)، مبادا تا زنده هستید، آن خانه از شما خالى‏ بماند، که اگر رها شد، مهلت داده نمى‌شوید و به عذاب دچار مى‏گردید و اگر از شما خالى ماند، کیفر خداوند فرصت زندگى به شما نمى‏دهد.

الله الله فى الزکاه فانها تطفى غضب ربکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید در دادن زکات اموال خود که زکات خشم پروردگار را فرونشاند.

الله الله فى شهر رمضان فان صیامه جُنه من النار: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره روزه ماه رمضان؛ زیرا که آن براى شما چون سپرى است از آتش دوزخ.

الله الله فى الفقراء والمساکین فشارکوهم فى معاشکم...: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره بینوایان و مسکینان و آنها را در زندگى خود شریک سازید و از خوراک و لباس خود به آنها نیز بدهید.
الله الله فى الجهاد باموالکم وانفسکم والسنتکم: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره پیکار کردن در راه خدا به مالها و جانها و زبانهاى خویش.

الله الله فى ذریه نبیکم...: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره امت پیغمبرتان، مبادا در میان شما ظلم و ستمى واقع شود.

الله الله فى اصحاب نبیکم...: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره اصحاب پیغمبرتان؛ زیرا که رسول خدا(ص) درباره آنان سفارش فرموده.

الله الله فى النساء وفیما ملکت ایمانکم...: از خدا بترسید، از خدا بترسید درباره زیردستانتان، غلامان و کنیزان؛ زیرا که آخرین سفارش و وصیت رسول خدا(ص) این بود که فرمود: «من شما را درباره دو دسته ناتوان که زیردست شما هستند، سفارش مى‏کنم».
آنگاه فرمود: الصلاه الصلاه، لا تخافوا فى الله لومه لائم...: نماز! نماز! درباره خداوند از سرزنش مردمان نهراسید؛ چه، هر کس به شما ستم کند یا اندیشه بد داشته باشد، خداوند شر او را کفایت فرماید. با مردم به نیکى سخن بگویید، همان‏طور که خدا فرمود. امر به معروف و نهى از منکر را ترک مکنید که رشته کار از دست شما بیرون شود، آنگاه هر چه دعا کنید و از خداوند دفع شر خواهید، پذیرفته نگردد و به اجابت نرسد. بر شما باد هنگام معاشرت، به فروتنى و بخشش و نیکویى درباره یکدیگر. و زنهار از جدایى و تفرقه و پراکندگى و روى‏گردانیدن از هم. و در نیکوکارى، یار و مددکار یکدیگر باشید و بر گناه و ستمکارى کمک مباشید که شکنجه و عذاب خدا بسیار سخت است. خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پیغمبرش را در حق شما حفظ فرماید، اکنون با شما وداع مى‏کنم و شما را به خدا مى‏سپارم و سلام و رحمتش را بر شما مى‏خوانم.در کافى آمده است که پس از پایان وصیت پیوسته مى‏گفت: «لااله‏الاالله» تا وقتى که روح مقدس آن حضرت به ملکوت اعلى پیوست. در نهج البلاغه است که در پایان وصیت، امام(ع) فرزندان خود را مخاطب ساخته بدانها فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، نیابم (و نبینم) شما را که در خون مسلمانان فرو روید (و دست به کشتار مردم زنید) به بهانه اینکه بگویید: «امیرالمؤمنین کشته شده» (و هر کارى بخواهید، به این بهانه انجام دهید) و بدانید که در برابر من، جز کشنده من کسى نباید کشته شود. بنگرید چون من از ضربت او از دنیا رفتم، یک ضربت به او بزنید و او را مثله مکنید که من از رسول خدا(ص) شنیدم که مى‏فرمود: «از مثله کردن بپرهیزید. اگر چه به سگ گزنده و هار باشد!»