پاداش و اوصاف زاهدان

یا أحْمَدُ! هَلْ تَعْرِفُ ما لِلزّاهِدِینَ عِنْدِی؟قالَ: لا یا رَبِّ.قالَ: یُبْعَثُ الْخَلْقُ وَیُناقَشُونَ الْحِسابَ وَهُمْ مِنْ ذلِکَ آمِنُونَ.إنَّ أدْنى ما أُعْطِی الزّاهِدِینَ فِی الاْخِرَةِ أن أُعطِیَهُمْ مَفاتِیحَ الجِنانِ کُلَّها حَتّى یَفْتَحُوا أیَّ باب شاءُوا وَلا أحْجُبَ عَنْهُمْ وَجْهِی وَلاَنْعَمَنَّهُمْ بِألْوانِ التَّلَذُّذِ مِنْ کَلامِی وَلاَُجْلِسَنَّهُمْ فِی مَقْعَدِ صِدْق وَأُذَکِّرَهُمْ ما صَنَعُوا وَتَعِبُوا فِی دارِ الدُّنْیا وَأفْتَحُ لَهُمْ أرْبَعَةَ أبْواب، باباً یَدْخُلُ عَلَیْهِمُ مِنْهُ الْهَدایا بُکْرَةً وَعَشِیّاً مِنْ عِنْدِی، وَباباً یَنْظُرُونَ إلَى الظّالِمِینَ کَیْفَ یُعَذَّبُونَ، وَباباً یَدْخُلُ عَلَیْهِمْ مِنْهُ الْوَصائِفُ وَالْحُورُ الْعِینُ.

اى احمد! آیا مىدانى که پاداش زاهدان نزد من چیست؟ عرض کرد: خیر، اى پروردگار من.فرمود: مردم محشور مىشوند و در حساب آنها مناقشه و دقّت مىشود ولى آنان از این امر در امان هستند.کمترین چیزى که به زاهدان مىدهم آن است که کلیدهاى بهشت را عطایشان مىکنم تا از هر درى که خواستند وارد بهشت شوند.و میان جمال خودم و آنان پردهاى قرار نمىدهم.لذّتهاى گوناگون گفتگوى با خودم را به آنان مىچشانم و آنها را در جایگاه صادقان مىنشانم و کارهاى دنیا و رنجهایى را که کشیدهاند به یادشان مىآورم و چهار در به رویشان مىگشایم; از یک در هدایاى من به آنها مىرسد، از در دیگر به من هرگونه که بخواهند و بدون هر مانعى نگاه مىکنند و از یک در به آتش دوزخ و ظالمانى که عذاب مىشوند مىنگرند و از در دیگر نیز دختران نوجوان و حورالعین (زنان فراخ چشم) بر آنان وارد مىشوند.
اوصاف زاهدان فَقالَ: یا رَبِّ! مَنْ هـؤُلاءِ الزّاهِدُونَ الَّذِینَ وَصَفْتَهُمْ؟قالَ: اَلزّاهِدُ هُوَ الَّذِی لَیْسَ لَهُ بَیْتٌ یَخْرَبُ فَیَغْتَمَّ لِخَرابِهِ وَلا لَهُ وَلَدٌ یَمُوتُ فَیَحْزُنَ لِمَوْتِهِ وَلا لَهُ شَیْءٌ یَذْهَبُ فَیَحْزُنَ لِذِهابِهِ وَلا یَعْرِفُهُ إنْسانٌ لِیَشْغَلَهُ عَنِ اللهِ طَرْفَةَ عَیْن وَلا لَهُ ثَوْبٌ لَیِّنٌ.یا أحْمَدُ! إنَّ وُجُوهَ الزّاهِدِینَ مُصْفَرَّةٌ مِنْ تَعَبِ اللَّیْلِ وَصَوْمِ النَّهارِ وَألسِنَتَهُمْ کَلالٌ مِنْ ذِکْرِ اللهِ تَعالى.قُلُوبُهُمْ فِی صُدُورِهِمْ مَطْعُونَةٌ مِنْ کَثْرَةِ صَمْتِهِمْ.قَدْ أعْطَوُا الَْمجهُودَ مِنْ أنْفُسِهِمْ لا مِنْ خَوْفِ نار وَلا مِنْ شَوْقِ جَنَّة.وَلکِنْ یَنْظُرُونَ فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَالاْرْضِ فَیَعْلَمُونَ أنَّ اللهَ سُبْحانَهُ أهْلٌ لِلْعِبادِة.

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) عرض کرد: خداوندا! این زاهدان که توصیفشان کردى چه کسانى هستند؟فرمود: زاهد آن کسى است که خانه اى ندارد که اگر خراب شد، غم بخورد.
فرزندى ندارد که اگر مُرد، محزون شود و هیچ چیز ندارد که اگر از دست رفت، غصه بخورد و هیچکس را نمىشناسد که او را لحظهاى از یاد خدا غافل کند.
غذاى اضافى ندارد که از او بطلبند و لباس نرم نمىپوشد.
اى احمد! چهره اهل زهد، از شب زندهدارى و روزه، زرد و زبان آنها از شدّت ذکر خداوند، خسته شده است.
قلبهاشان در سینههایشان، از مداومت سکوت، مجروح شده است.
آنان هرچه در توان دارند (در عبادت) کوشش مىکنند ولى نه به خاطر ترس از جهنم یا شوق بهشت، بلکه در ملکوت آسمان و زمین مىنگرند و مىیابند که خداوند سبحان شایسته عبادت است.

سرگذشت بیت‏اللّه

«اِنَّ أوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذی بِبَکَّةَ مَبارکا وهُدیً لِلْعالَمین». ای خداوندگارم! توپروردگار این دعوت تامّی واین واقعیت صلاتی که تحقق یافته. وکامل‏ترین مراتب یقین در آیه «الذین آمنوا وتَطْمَئِنّ قلوبهم بِذِکْرِ اللّه ألا بِذکر اللّهِ تطمئن القلوب»؛ یعنی اوّلین خانه‏ای که برای عبادت مردم مقرّر گشت، حرم بکّه (مکّه) است که برای عبادت مجتمع گردند، واز برکات همگانی‏اش بهره‏مند شوند.  حضرت موسی وقتی به وادی مقدّس (بیابان سینا) رسید به اوخطاب شد: «فلمّا أتیها نُودیَ یامُوسی * إِنّی أَنا ربک فَاخْلَع نَعلیک إنّک بِالوادی المقدس طُوی * وأَنا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمایُوحی * إِنّنی أنا اللّهُ لا إلهَ إلاّ أنا فَاعْبُدنی وأقِم الصّلوةَ لِذِکری»؛ ای موسی، من پروردگار تواَم (وتودر وادی مقدّس هستی) اَدب حضور نگه‏دار، وکفشت را بیرون کن (یعنی تعلّقاتت را از هر دو سرا به دور افکن) تا لایق مقام قُرب و قدس پروردگارت گردی و اینک که تجرّد یافتی، برگزیده من هستی، وَحی مرا گوش دار: من اللّه‏ام خدایی جز من نیست پس مرا عبادت کن: «وأَقِم الصّلوةَ لِذکری»؛ ونماز را برای ذکر ویاد من به‏پای دار (با نمازت مرا یاد کن) وکشف مولانا این است:

مرا غرض زنماز آن بود که پنهانی    حدیث درد فراق توبا توبگذارم

«الذین آمنوا وتطمئنّ قلوبهم بذکر اللّه ألا بذکر اللّه تطمئِنّ القلوب»؛ یعنی آنان که به  حقیقت ایمان آوردند، قلب‏هایشان به ذکر خدا انس گرفت تا به درجه اِطمینان رسیدند وبدانید که با ذکر خدا قلب‏ها از پریشانی می‏رهد وبه اطمینان می‏رسد. وبا ذکر مجدّد، با خدا اُنس می‏گیرند وبا انس جذبه پدید آید، وجذبه، ذکر مجدد می‏طلبد وذکر، انس افزاید، وهمچنان این دَوَران برقرار است، تا شهود حق ودوام ذکر وهَیَمان.  وبدانید که هر مرتبه‏ای از ذکر درجه‏ای از یقین را ایجاب می‏کند:  از علم الیقین وعین الیقین وحقّ الیقین: 1 ـ علم الیقین: معرفت صورت حاصله شی‏ء در نفس به آثارش مثل رؤیت پروانه آتش را 2 ـ عین الیقین: مشاهده ومعاینه شی‏ء معلوم در نفس، مثل اِحساس پروانه حرارت آتش را. 3 ـ حق الیقین: متحقق شدن به معلوم در نفس، یا شهود حق، حقیقةً در عین جمع احدی مثل آتش شدن پروانه (فنا در ذات). و کریمه: «ربنا إِنّی اسکنت مِن ذریّتی بوادٍ غَیْرِ ذی زرع عندَ بَیْتِک المُحرّم ربّنا لیقیموا الصلوة (مرکز و حقیقت صلات در کل عالم) فَاجْعَلْ أفْئِدةً مِنَ النّاس تَهوی اِلَیهِم (وطواف، جذبه خداست) وَارزُقهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرون»2 بِوادٍ غَیر ذی زَرعٍ: (الطبیعة الجسمانیة: الخالیة عن ذرع الإِدراک والمعرفة. ابراهیم دل از اسباب برید، تا به قرب حق فایز شود). عند بیتک المحرّم؛ أی القلب (الذی هوحَرَمُ اللّه، وهوالمسجد الحقیقی) ربّنا لیقیموا الصلوة (المناجاة والمکاشفة). فاجعل افئدة من الناس (الحواس) تهوی الیهم: تمیل إلیهم بالمشایعة وترک المیل إلی السِفل والبدن (وقتی دل از غیر حق قطع شد، دل‏های حق طلب به او می‏پیوندند و محبت او می‏گزینند) «إذ أوحَیْنا الی أُمّک ما یوُحی * أن اقْذِفیهِ فی التابوت فَاقْذِفیهِ فی الْیم فَلْیُلْقِه الْیَمّ بالسّاحل یَاْخُذْهُ عدوٌلی وعدوٌله وأَلْقَیْتُ عَلَیک مُحَبّةً مِنّی ولِتُصْنَعَ عَلی عینی» ذره‏ای از محبت حق، فرعون را واداشت که گهواره موسی را به ناز بجنباند. (وارزقهم من ثمرات المعارف والحقائق). «لَعَلَّهُم یَشْکُرون» (باستعمال المدرکات فی طلب الکمال)4 قال رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : «قَلْبُ  المُؤمِن بَیْن إصْبِعین مِنْ أصابِعِ الرّحمن حتی یَفتَحَ لأَحَدِهِما فَیُوَطِّنَهُ الرُّوح، فَیَکُونُ اِجْتیازُ الثانی‏مُجَرّدَ اختلاس وبِه یَتَحَقَّقُ حُکْمُ السَّعادةِ والشِقاوَة فی الاخرة».  «رَبَّنا إنّی أسْکَنْتُ مِنْ ذریَّتی بوادٍ غیرِ ذی زرعٍ عِندَ بَیْتِکَ المُحَرَّم ربّنا لِیُقیمُوا الصَّلوة»؛ شهود حضرت ابراهیم این بود که تا سکونت در وادی غیر ذی زرع است وعند بیتک المحرّم مقام قلب، اقامه صلات امکان پذیر است. زرع حظّ نفس حیوانی است وقتی از آن گذشتی وبه بیت مُحَرَّمِ قلب مُقام کردی، اقامه صلات امکان پذیر است وموائد آسمانی مهیّا، واین شهود حضرت ابراهیم، حق است در کلّ ازمنه چه قبل از ابراهیم وچه بعد از او.  ودریغا، که دنیا طلبان حوالی حرم را از زینةُ الحیوة الدنیا پر کردند، که حظّ نفس حیوانی است واگر کسی در مقام نفس وشاکله آن، که همان زینة الحیوة الدنیاست، به مکّه رفت، سفر آفاقی کرده نه سفر انفسی وبه حرم قلب واصل نشده وبه حقیقت مناسک واقامه صلات راه نیافته است (از واردات قلبی). «رَبَّنا إنّی اَسکنتُ مِن ذریّتی...» از قول ابراهیم خلیل علیه‏السلام که عرض کرد: پروردگارا، من برخی فرزندانم را در این هامون خشک ولَم یزرع سکونت دادم، نزد خانه با حرمت تو(محرّم: کار غیر خدایی در آن حرام است وبرای همه، جای امن است) تا زَرق وبرق دنیا مشغولشان نکند، وخالصانه نماز به پای دارند وعبادت توکنند. خدایا، دل‏های برخی را مشتاق ایشان کن تا در کنارشان ساکن گردند ویا از همه جا بیایند وبا ایشان انس گیرند وبه اعمال حج پردازند. پروردگارا، ایشان را از ثمرات انسانی ومعارف ربّانی روزی فرما، باشد که سپاسگزار توگردند.

دین فطرت

«فَأقِم وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفا، فِطرتَ اللّهِ الَّتی فَطَر الناسَ عَلیها لا تبدیلَ لخلقِ اللّهِ ذلک الدّینُ القَیّم ولکنَّ أکثر الناسِ لا یعلمون»؛ پس ای محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، توروی دل به جانب دین معتدل وفطری بنما، دینی که سازگار حقیقت انسان است که انسان‏ها بدین آیین سرشته شدند: سرشت توحیدی است وضامن سعادت آن‏ها، «ذلک الدین القَیِّم»؛ که جاودانه است، ومربوط به ازمنه، وامکنه، وعقاید ملت‏ها نیست که عقاید ملت‏ها آن را ساخته باشد: مطابق افکار آن ملت وآن مکان وزمان، وقابل تطبیق با زمان بعد نباشد وآیندگان آن را مطابق زمان و مکان و حالشان تغییر دهند و تبدیل کنند، بلکه فطرت آفرینش با فطرت انسان به هم آمیخته است. «فطرت اللّه» حالتی است که حقیقت انسان بر آن سرشته شده: متن هستی وقوانین ابدی‏اش از صفا وتجرّد ازلی، وتوحید محض. . وتلک الفطرةُ الأولی لیست إلا مِنَ الفَیضِ الأقدس الذی هوعینُ الذات، مَن بقی علیها لم یُمکِن اِنحرافهُ عنِ التوحید، واحتجابه عَنِ الحَق، وإنّما یَقَعَ الانحراف والاِحتِجاب مِن غَواشی النشأة و عوارض الطبیعة عند الخلقة، أوالتربیة والعادة (تفسیر منسوب به محیی الدین، ج 2، ص 262).