و اما تفکر در اعمال خود که از آن به مراقبت و محاسبت تعبیر مىشود و کیفیت آن، آن است که: آدمى در هر شبانه روزى ساعتى به تفکر کار خود بیفتدو اخلاق باطنیه و اعمال ظاهریه خود را تفحص کند و احوال دل و جوارح خود راتجسس نماید، لوح دل را در مقابل خود نهاده آن را ملاحظه کند و دفتر شبانه خود راگشوده سر تا پاى آن را مطالعه فرماید. پس اگر دل خود را بر طریق راستى و درستى مستقیم، و متصف به اخلاق جمیله وخالى از اوصاف رذیله دید، و اعضا و جوارح خود را مشغول طاعات و عباداتى که بهآنها متعلق است و مجتنب از معاصى و سیئاتى که به آنها مرتبط استیافتشکر الهى بهجا آورد، و اگر مخالف این را ملاحظه نمود در صدد علاج آن بر آید.و اگر برخورد کهمعصیتى از او سر زده به توبه و انابه قضا و تدارک آن کند. و شکى نیست که این قسم از تفکر، مجالى واسع دارد، و قدر ضرورى آن مستغرقشبانه روز مىگردد و ماه و سال، کفایت استقصاء آن را نمىکند، زیرا که قدر لازم بر هرکس آن است که در هر شبانه روز فکر کند در هر یک از صفات مهلکه از بخل و کبر وعجب و ریا و حقد و حسد و جبن و غضب و حرص و طمع، و غیر اینها از صفات.ونظر بصیرت را گشاده چراغ فکر به دست گیرد و زوایاى دل خود را بگردد و از همه اینصفات تفحص کند. پس اگر چنان فهمید که دل او را از همه اینها خالى است در مقام امتحان خود برآید وببیند که شیطان و نفس، امر را مشتبه نکرده باشند. مثلا اگر چنان گمان کند که ناخوشى تکبر را ندارد، امتحان کند خود را به دوشکشیدن خیک آبى از کوچه، یا پشتهاى هیمه از بازار به خانه. و اگر چنان فهمید که از غضب خالى است، خود را در معرض اهانتسفیهىدر آورد. و همچنین در غیر اینها از صفات، به امتحاناتى که گذشتگان از نیکان، خود راآزمایش کردهاند آزمایش کند تا مطمئن گردد که از ریشه جمیع این صفات و شاخ وبرگ آنها در مزرع دلش اثرى نیست.آرى نفس، مکار، و شیطان، حیلهگر و غدار است. گر نماز و روزه مىفرمایدت نفس مکار است فکرى بایدت نفس را هفتصد سراست و هر سرى از ثرى بگذشته تا تحت الثرى و اگر یافت که چیزى از این صفات در دل او هستسعى کند در خلاصى از آن بهموعظه و نصیحت و سرزنش و ملامت و مصاحبت نیکان و مجالستخوبان و ریاضتو مجاهده تا سلب آن صفتبشود.و اگر به آسانى سلب نشود معالجه را مکرر نماید. و بعد از آن تفکر کند در صفات حسنه، اگر به گمان خود خود را متصف به آنهایافت در صدد آزمایش خود برآید تا از مکر نفس و تلبیس آن مطمئن شود.و اگر خودرا از یکى از آنها خالى یافت تامل نماید در طریق تحصیل آن. بعد از آن متوجه هر یک از اعضاى خود شود و فکر کند در معاصى متعلقه به آن،مثلا نگاه به زبان کند که آیا در آن روز غیبتى یا دروغى یا لغوى یا فحشى یا خود ستائىیا سخنچینى از آن صادر شده یا نه.و همچنین گوش و دست و پا و شکم و غیر اینها ازاعضا. آنگاه تفکر کند در طاعاتى که متعلق به هر یک از این اعضاء هست از واجبات ومستحبات، پس اگر بعد از فحص یافت که از آنها معصیتى سر نزده و طاعات را به جاآوردهاند حمد خدا را کند.و اگر به صدور معصیتى یا ترک طاعتى برخورد اول سبب وباعث آن را بجوید و در صدد قطع آن بر آید سپس تدارک آن را به توبه و ندامت کند تافرداى آن مانند امروز نباشد. و این قدر از تفکر در احوال خود در هر شبانه روزى لازم است از براى هر دیندارىکه معتقد نشاه آخرت باشد.و نیکان سلف و اهل تقوى و ورع از گذشتگان را در صبحهر روز یا شام هر شب همین طریقه و عادت بوده.بلکه از براى ایشان طومارى بوده کهدر آنجا نیک و بد صفات و افعال را ثبت کرده و هر روز و شب حال خود را به آنجامقابله مىنمودند، و چون از زوال صفت رذیله یا اتصاف به فضیلتى مطمئن مىشدند درآن طومار قلم مىکشیدند و دست از فکر در آن برداشته به بقیه مىپرداختند.و چنینمىنمودند تا همه را قلم کشند.و بعضى که مرتبه ایشان پستتر و گاهى معصیتى که ازایشان سر مىزد معاصىاى که باید خود را از آن باز دارند در طومار مىنوشتند چوناکل حرام یا شبهه یا کذب یا غیبتیا مراء یا مسامحه در امر به معروف و نهى از منکر وامثال اینها، و سعى در خلاصى از هر یک مىنمودند. و بالجمله صالحین سلف را این طریقه و رویه بوده و این را از لوازم ایمان به محاسبهروز قیامت مىشمردند. پس واى بر ما که دست از پیروى و متابعت نیکان برداشته و پرده غفلت را بر دیده خود فرو گذاشته، فکر محاسبه روز قیامت را فراموش، و از شراب غفلت و بطالتمست و بیهوش گشتهایم.و چنانچه ایشان رفتار ما را مشاهده مىنمودند حکم مىکردندبه کفر ما و عدم اعتقاد ما به روز حساب. آرى چگونه چنین نباشد و حال اینکه اعمال ما به عمل کسى که ایمان به بهشت ودوزخ داشته باشد مشابهتى ندارد.و رفتار ما به رفتار اهل ایمان نمىماند، زیرا کسى کهاز چیزى ترسید از آن مىگریزد و شوق به چیزى که داشته باشد در طلب آن بر مىآید.وما ادعاى ترس از جهنم مىکنیم و مىدانیم که فرار از آن به ترک معاصى است و غرقلجه معاصى هستیم.و دعواى شوق به بهشت را مىنمائیم و مىدانیم که رسیدن به آن بهاطاعت و فرمانبردارى است و در آن تقصیر و کوتاهى مىکنیم، عمر را به هوا و هوسمىگذرانیم.و هواى دخول بهشت داریم و روزگار را به هرزه صرف مىکنیم، و طمعوصال حوران پاک سرشت مىنمائیم. وصال دولتبیدار ترسمت ندهندکه خفتهاى تو در آغوش بختخواب زدهو مخفى نماند که: این نوع از تفکر علماء و صالحین است، و اما فکر مقربین وصدیقین از این بالا، و شان ایشان ازین والاتر است.بلکه ایشان مستغرق دریاى محبت،و انس به پروردگار، و به جان و دل متوجه عظمت و جلال آفریدگارند.در فکر جمالو جلال ایزد متعال مدهوش، و از خود و صفات و اعمال خود بالمره فراموش کردهاند. و زبان حال ایشان به این ترانه گویاست: هر چه نه گویا به تو خاموش به هر چه نه یاد تو فراموش به مانند عاشقى که در حال لقاى معشوق واله و حیران ماند.و حصول این حالتبلکهادنى مرتبه از تلذذ به یاد عظمت و جلال خدا ممکن نمىشود تا ساحت نفس را ازجمیع رذایل پاک نسازى، زیرا که حال کسى که با وجود اتصاف به اخلاق بد خواهد ازتفکر در جلال و جمال جمیل مطلق ملتذ شود، حال عاشقى است که با محبوب خودخلوت کند و خواهد از مشاهده جمال او التذاذ یابد و زیر پیراهن او از مار و عقربمملو باشد و آن را بگزند.زیرا که هر یک از این صفات، حکم مار یا عقربى دارند کهفرو رفتگان علایق طبیعت را گزیدن آنها معلوم نشود تا وقتى که این عالم را بدرود کنند،در آن وقت مشاهده خواهند کرد که الم هر یک از اینها از مار و کژدم به مراتب شتى بالاتر است. پس اى جان برادر! از خواب غفلتبرخیز و فکرى کن از براى روز رستاخیز، پیشاز آنکه چاره امر از دستبیرون رود و چنگال مرگ به کالبد نحیثبند شود. و بر سبیل قطع و یقین بدان که هر صفتى از صفات و هر عملى از اعمال تو را دروقت رفتن جزائى است، همچنان که صریح قرآن و نص حدیث پیغمبر آخر الزمان (ص) است که فرمود: «هر چه را خواهى دوست دار که از آن مفارقتخواهى کرد.و هر چهخواهى زندگانى کن عاقبتخواهى مرد.و هر کارى که خواهى بکن که جزاى آن به توخواهد رسید. پس ساعتى از اوقات خود را صرف فکر اعمال خود کن، و زمانى در عجایب صنعخداوند تامل نماى، و سعى کن که دل خود را از وساوس خالى کنى، و تفکر آن را بهاقسام شش گانه «محموده» مقصود سازى، زیرا که: غیر از اینها آنچهباشد از افکار متعلقه به دنیاى دنیه و از وساوس شیطانیه است. پس فکر تو باید منحصر باشد در استنباط مسائل علمیه، یا انجام دادن یکى از اعمالحسنه، یا در عبرت یکى از دیگران و هنگام رحلت از جهان، یا در تسبیح و تقدیسپروردگار، یا در صنایع عجایب آفریدگار، یا در صفات و اعمال خود. و اما تفکر کردن در ذات خدا، بلکه بعضى از صفات او، در شریعت مقدسه غیرجایز و کسى که این خیال را کند از حد خود متجاوز است. «و ما للتراب و رب الارباب» ،مشتى خاک را با خداوند پاک چه کار، ذات او از آن بالاتر که کمند اندیشه به کنگرهجلال او تواند رسید یا طایر فکر در حوالى او گذر تواند کرد«تعالى شانه عین ذلک علواکبیرا. و هم تهى پاى بسى ره نوشت هم زدرش دست تهى بازگشت راه بسى رفت ضمیرش نیافت دیده بسى جست نظیرش نیافت |