فروشنده جبرییل ، خریدار میکاییل

روزى على مرتضى (ع ) وارد خانه شد، دیدند امام حسن و امام حسین (ع ) پیش فاطمه زهرا(س ) گریه مى کنند، پرسید: روشنایى چشمان من و میوه دل و سر و جان چرا گریه مى کنند؟ فاطمه (س ) گفت : این ها گرسنه اند و یک روز است که چیزى نخورده اند!على (ع ) پرسید این دیگ بر سر آتش چیست ؟ گفت : در دیگ تنها آب است که براى دل خوشى فرزندان بر سر آتش نهاده ام !على (ع ) دل تنگ شد، عبایى داشت به بازار برد و فروخت و با شش درهم بهاى آن خوراکى خرید و به سوى خانه باز مى گشت که سائلى گفت : آیا در راه خدا وام مى دهید تا خدا آن را چند برابر کند؟ على (ع ) همه آن خوراکى را به او داد، وقتى به خانه بازگشت فاطمه (س ) پرسید: آیا توانستى چیزى آماده کنى ؟
گفت : آرى اما همه آن را به بینوایى دادم ، برگشت که براى نماز به مسجد برود در راه کسى را دید گفت : یا على (ع ) این شتر را مى فروشم . حضرت فرمود: نمى توانم بخرم چون پول آن را ندارم ، آن کس گفت : به تو فروختم تا هر وقت غنیمتى یا عطایى از بیت المال به تو رسید به من بازدهى !على (ع ) آن شتر را به 60 درهم خرید و به راه افتاد، ناگهان شخصى را دید، او گفت : یا على این شتر را به من بفروش .على (ع ) گفت : فروختم ، به چند مى خواهى ؟
گفت : به 120 درهم مى خرم .على (ع ) راضى شد و پول را گرفت ، نیمى از آن به برگشت وام داد و نیم دیگر را به خانه برد و وقتى حضرت محمد(ص )، قصه را از على (ع ) شنید، به او فرمود: فروشنده جبرییل و خریدار میکاییل بوده و این آن وامى بود که به آن سائل دادى