آنچه مایه تأسف است اینکه، در جهان معاصر از حاکمیت اخلاق و معنویت و ضرورت تربیت الهی کمتر سخن جدی به میان میآید و در عمل نیز اثر چشمگیری از آن مشاهده نمیشود. تمام آمال و تلاشهای علمی و عملی به بُعد مادی محدود گشته و کسی به فکر احیای ارزشهای انسانی نیست، در حالی که خطر سقوط اخلاقی از خطر بمبهای اتمی و هستهای برای نوع بشر زیانبارتر است. شیوع و اشاعه فساد که در اعماق جوامع، به ویژه جوامع صنعتی، نفوذ دارد و قتل و غارت و قساوت و نیرنگ و بیاعتمادی و خودخواهی، به صورتی وحشتناک، نشان میدهد که مکتبهای ساخته و پرداخته اندیشه انسان معاصر جز به تکنولوژی و دانشی که با طبیعت سر و کار دارد، نپرداخته و در میان رشتههای بیشمار علوم و تخصصها جای یک رشته خالی است و آن تربیت و اخلاق با مفهوم الهی آن میباشد و بحثهای اخلاقی و انسانسازی در جهان معاصر سیر قهقرایی پیموده و دانش تعلیم و تربیت رایج روز، چندان ارتباطی با بحثهای تربیت و اخلاق ـ به معنای انسانسازی ـ ندارد؛ و از این بابت میتوان گفت: بشر دستخوش بدترین نوع جهل و عجز است. همانگونه که علی(ع ) میفرماید: «بالاترین نادانیها نادانی انسان به امر خویش است: «اَعْظَمُ الْجَهْلِ جَهْلُ الأنسانِ اَمْرَ نَفْسِه». «و ناتوانترین مردم کسی است که از اصلاح خود ناتوان باشد: «اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنْ اِصْلاحِ نَفْسِه». این بیتوجهی به معنویت و اخلاق است که تمدن جهان را به پرتگاه سقوط کشانده و حتی از اعماق اروپا دانشمندان و محققانی را به اعتراف و اعتراض واداشته و با توجه به رهآوردهای منفی علم و تمدن کنونی بشریت را در حال نابودی میبینند. دکتر «آلکسیس کارل» فرانسوی، که از دانشمندان مشهور اروپاست در دو کتاب معروف خود «انسان موجود ناشناخته» و «راه و رسم زندگی» علمگراییِ انسان و خلأهای معنوی او و واماندگی فرهنگ و تمدن جدید در صحنه اخلاق و ارزشهای انسانی را شدیداً مورد انتقاد قرار داده و بر ضرورت احیای انسان در فضایی که مشحون از فضیلت و اخلاق باشد، تأکید میورزد. وی مینویسد: «علوم مادیِ بیجان ما را به دنیایی کشانده است که متناسب با ما نیست و ما کورکورانه هر آنچه را این علوم به ما دادهاند، پذیرفتهایم. فرد امروزی کوتهبین، تخصصی، عاری از موهبت اخلاقی، بیهوش و برای اداره خود و هدایت تشکیلاتش ناتوان است.» و همچنین در توصیف وضع اخلاقی جوامع غربی میگوید: «فقدان حس اخلاقی، دروغگویی، سستی و بیعدالتی، موجب اختلال اعمال عاطفی و فکری و بدنی است. در فرانسه این اختلالات شخصیت شدیدتر و فراوان است...» «اعتدال، شرافت، درستی، مسئوولیت، پاکی، تملک نفس، محبت به همنوع، شهامت، گویی جملات بیمعنی و کلماتی است که مورد تمسخر جوانان امروزی است. انسان امروزی به جز جلب لذّت، اصلی برای راه و رسم زندگی نمیشناسد، همه کس اسیر غرور است و مانند خرچنگ در پوسته خود مترصد دریدن همنوع خویش بهسر میبرد.» «هنگامی که انجمن ادبی فرانسه، با طرح سؤالی از دانشمندان خواست نظریات خود را در مورد این سؤال که: «آیا تجدیدِ عهدِ علم و ادب و هنر برای تهذیب مردم سودمند بوده یا زیان رسانیده است؟» «ژان ژاک روسو» در این مسابقه شرکت کرد و برنده جایزه شد. پاسخ وی این بود که: علم و ادب، ظاهر مردم را آراسته میکند. اما باطن را فاسد میسازد، طبع را منحرف مینماید و به دل و دماغ حالت مصنوعی میدهد، مختصر اینکه: مردم، عالم و هنرمند میشوند اما آدم نمیشوند.»اینگونه اعترافات که در گفتار دیگران درگذشته و حال بسیار میتوان یافت و همچنین روند جاری اخلاق در جوامع بشری مدلل میسازد که بدون اخلاق و تربیت صحیح هیچ دستمایه علمی، فرهنگی و تکنیکی پاسخگویِ نیازها و مشکلات انسان نیست و ضرورت بازسازی اخلاقی و احیای ارزشهای انسانی، حتی از دید متفکران بیگانه، پوشیده نمانده است. گرچه این دانشمندان راهی را برای احیای شخصیت اخلاقی انسان ارائه نداده و تنها به طرح مشکل پرداختهاند. در جستوجویِ حل مشکل خلاصه، مشکل اساسی انسان در عصر ما این است که با خدای خود و در نتیجه با هویت «خویش» بیگانه شده و لذا ارزشهای معنوی را به دیگر سوی نهاده است و در این جهت میان کشورهای سرمایهداری و سوسیالیستی فرقی نیست، چرا که هر دو، در عمل یک خطمشی دارند. همچنانکه حضرت امام در پیام تاریخی خود به آخرین دبیر حزب کمونیست شوروی سابق یادآور شدند که: «باید به حقیقت رو آورد، مشکل اصلی کشور شما مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خدا است، همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بنبست کشیده و یا خواهد کشید.»پس از فروپاشیِ نظام مارکسیستی و ورشکستگی کمونیسم، آخرین رئیسجمهوری این کشور نیز بدین نکته اعتراف کرد و ابراز داشت: «بینش ما در قبال مذهب که زمانی در شوروی مورد قبول نبود، تغییر کرده است و ارزشهای اخلاقی که مذهب با خود همراه دارد میتواند در تغییر و تحولات شوروی مؤثر باشد...»اما سرانجام سرنوشت محتومی که برای نظام مارکسیستی بود، گریبانش را گرفت و این درس عبرتی است برای کلیه فرهنگها و نظامها که ارزشهای اخلاقی و معنوی را در کنار تحولات علمی و اجتماعی، دست کم نگیرند! از اینجا میتوان نتیجه گرفت که بازگشت به دین و معنویت و طرح ارزشهای اخلاقی و معنوی به انسان که در مکاتب الهی مطرح شده، نه به شیوه سودگرایانه غرب، یک ضرورت حیاتی و اجتنابناپذیر است که بالاخره بشریت آن را پذیرا خواهد شد. |