عوامل سقوط حکومت ها : جلوگیرى از حق و گرایش به باطل

حق  و باطل  دو واژه اند که در فرهنگ دین کاربرد دارند. اگر در موارد غیر دین هم به کار رفته است باز بیرون از زمینه آن نیست ، جنبه و صبغه دینى دارد و بشر آن را از پیامبران فرا گرفته است . هر چه سزاوار نابودى و از بین رفتن باشد به آن باطل  گفته مى شود و هر چه باید ماندنى و موجود باشد حق است . هر چه رنگ خدایى دارد حق  و هر چه آنچه رنگ ضد خدایى دارد باطل است : ذلک باءن الله هو الحق و اءن ما یدعون من دونه البالطل. آن براى این است که خداوند حق است و هر چه غیر از او را بخوانند باطل است . همانطور که گفته شد در نفس باطل از بین رفتن و هلاکت وجود دارد. لذا حضرت موسى به ساحران مى فرماید: آنچه از سحر بیاورید خداوند نابود خواهد کرد. ما جئتم به السحر ان الله سیبطله  و یمح الله الباطل و یحق الحق بکلماته  خداوند به وسیله کلمات خود باطل را محو و نابود و حق را پا برجا مى کند. در آیه دیگرى معادل محو کردن ، باطل کردن  را آورده به عبارت دیگر هر دو یک معنا بکار رفته است :لیحق الحق و یبطل الباطل  . در یمح و یبطل  معنا یکى شده است .در آیه دیگر آمدن حق  و رفتن باطل  ذکر شده است :  قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا  بگو حق آمد و باطل رفت . بطور حتم باطل رفتنى است . در آیه دیگرى از بین رفتن باطل را بخاطر انداختن ، زدن ، یا گذاردن حق بر آن ذکر مى کند:  بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق  : بلکه حق را بر باطل مى زنیم تا مغزش متلاشى شود که ناگهان باطل رفتنى است . از تمام آیات مذکور استفاده مى شود بر پیشانى ، باطل مهر نابودى زده شده است .باطلگریان چه بخواهند چه نخواهند. باطل را نمى شود نگهداشت و حق را نمى شود از بین برد. حق ماندنى و باطل رفتنى است .هر کجا خواسته اند باطل را حفظ کنند، لباس حق به آن پوشانده اند تا بتوانند آن را پابرجا نگهدارند و با حق مخلوط نموده اند تا قوام و ثبات پیدا کرده و ماندنى شده است و هر کجا خواسته اند حق را نابود کنند آن را با باطل ممزوج کرده اند تا بتوانند بنیانش را براندازند. قرآن خطاب به یهودیان مى گوید در تورات ننویسید هر چه را از آن نیس تا حق به وسیله باطل مخلوط گردد  لا تلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و اءنتم تعلمون حق را به وسیله باطل نپوشانید و حق را کتمان نکنید در حالى که خودتان مى دانید. اهل کتاب براى اینکه تحریفات و انحرافات خود را به عنوان دین که حق است ، مطرح کنند لباس کتاب آسمانى به آن پوشاندند تا بتوانند باطل را جایگزین حق نمایند و الا ماندن با ذات و روحیه باطل که نابود شدنى است سازگارى ندارد. اگر چهره باطل را آرایش حق دادیم دوام مى آورد و در غیر این صورت نمى ماند. امام على علیه السلام مى فرماید: بسا گمراهى که به آیه اى از کتاب خداى سبحان آراسته شده است همانطور که پول مسى را به نقره اندوده اند: کم من ضلالة زخرفت بآیة من کتاب الله سبحانه کما زخرفت الدرهم النحاس بالفضة المموحة  امام على علیه السلام مى فرماید: حق در وصف کردن گسترده ترین چیز است ولى ضیق ترین و تنگ ترین چیز در انصاف دادن به یکدیگر است  لذا حق مفهوم گسترده اى دارد. از حق الله گرفتن تا حق الناس مى شود به راحتى درباره اش بحث کرد ولى در میدان 
وقتى به آیات قرآن درباره اقوام پیامبران مراجعه مى کنیم ، مى بینیم آنان از تبلیغ حق توسط انبیاى عظام جلوگیرى مى کردند و براى اینکه مانع آنان شوند، تهدید به اخراج مى کردند:
قال الملاءالذین استکبروا من ق

تقسیم بندى موجودات از نظر کمالات وجودى

وقتى موجودات مشهود خود رادر جهان با دقت مى نگریم ، بخوبى در مى یابیم که آنها از نظر کمالات وجودى (آثار و منشاء آثار نوین ) برابر نیستند و آثار وجودى بعضى بر آثار وجودى بعضى دیگر برتر و بیشتر است . موجوداتى را که در اطراف خود مى بینیم از این نظر به چهار دسته تقسیم مى شوند:
1- جمادات یا موجودات بى جان مانند انواع سنگها، گازها و مایعات که داراى آثار وجودى خاصى هستند و به بعضى از آنها اشاره مى کنیم : جمادات حجم دارند یعنى قضا اشغال مى کند، وزن دارند، رنگ دارند، بو دارند، خواص عنصرى مختلفى دارند و...
2- نباتات یا گیاهان که داراى کمالات و آثار وجودى بیشترى نسبت به جمادات مى باشد یعنى علاوه بر اینکه آثار وجودى جمادات را دارند، داراى آثار وجودى مخصوصى هستند که جمادات فاقد آنها مى باشند.از قبیل : نباتات رشد و نمو دارند، تغذیه مى کنند، تولید مثل مى کنند، تا اندازه اى داراى حس و حرکت هستند و از وضعیت ضعف اندام به قدرت بدنى زیاد مى رسند. ناگفته نماند که نباتات علاوه بر این آثار ویژه ، در بعضى آثار جمادى مثل رنگ پذیرى و داشتن بو،از جمادات قابلیت بیشترى نشان مى دهند و تنوع رنگها و بوها در گلها و میوه ها دیده مى شود. بنابراین گیاهان از نظر کمال وجودى برتر از جمادات هستند.
3- حیوانات که داراى کمالات و آثار وجودى بیشترى نسبت به گیاهان و جمادات مى باشند و علاوه بر آثار وجودى جمادات و گیاهان ، داراى وجودى مخصوص هستند که دو قسم قبلى فاقد آنند . از قبیل اینکه حیوانات شعور و اراده دارند، کار و تلاش مى کنند، همسرگزینى و مسکن گزینى دارند، داراى شهوت جنسى و غضب هستند، در بعضى از انواع آنها زندگى اجتماعى وجود دارد، در زندگى اجتماعى داراى تقسیم بندى و مراتب شغلى ، تفریح و اجتماعى مختلف هستند.به عبارت دیگر رتبه و مقام و پستى و برترى شغلى در بین آنها وجود دارد. از حریم خود و خانواده خود در برابر خطرات و دشمنان دفاع مى کنند. در بین حیوانات همنوع و گاهى غیر همنوع جهت گذراندن زندگى ، تعاون ، همکارى و خدمات متقابل و مسالمت آمیز دیده مى شود. تا اندازه اى قابل تربیت هستند یعنى تربیت محدود مى پذیرند. داراى احساسات و عواطفند . در آنها صفات روحى خوب و مثبتى که مادر زندگى از آنها به اخلاق تغیر مى کنیم در انواع مختلفشان دیده مى شود. صفاتى از قبیل وفادارى ، امانتدارى ، خدمت به همنوع ، نجابت و...
4- انسان . انسان از آن جهت که انسان است و اشرف مخلوقات مى باشد،نه جماد است ، نه حیوان . این بدان معنا نیست که فاقد کمالات و آثار وجودى جمادات ، نباتات و حیوانات است ، بلکه به معناى این است که آنچه مایه انسانیت انسان و شرافت او بر سایر موجودات است امرى غیر از کمالات وجودى سه قسم گذشته است . چرا که انسان در آن آثار وجودى با قسم دیگر مشترک است و فضیلتى در آنها ندارد. فضیلت و شرافت یعنى برترى ، و برترى یعنى داشتن چیزى که در دست دیگران نباشد. بنابراین نمى توان فضیلت و برترى انسان بر سایر موجودات مشهودمان را به داشتن کمالات جمادى ، گیاهى و حیوانى بدانیم . هرچند انسان در ظهور آن کمالات از خود قابلیت بیشترى نشان دهد، زیرا قابلیت بیشتر داشتن در یک کمال ، آن کمال را از حقیقت و مرتبه خود خارج نمى کند.به عنوان مثال اگر انسان در غضب و یا شهوت جنسى قابلیت بیشترى نسبت به حیوانات از خود نشان داد هرگز غضب و شهوت از مرتبه کمالات حیوانى فراتر نمى روند و به مرتبه یک کمال حیوانى را بیشتر از خود حیوانات نشان دهد، نه اینکه شهوت و غضب کمال انسانى شده باشد.در این صورت مى گوییم انسان یک حیوان قویتر است . همچنین وقتى که انسان داراى قدرت بدنى زیادى مى شود مى گوییم او یک گیاه قویتر شده نه یک انسان بهتر.به عبارت دیگر همان طور که گفتیم قدرت بدنى قویتر از دیگران بود،او فقط دریک صفت گیاهى قویتر است نه اینکه انسان بهترى است و در انسانیت بالاتر است . همچنین است وقتى انسان لباسى زیبا و رنگارنگ و فاخر بر تن مى کند،
مى گوییم او یک کمال گیاهى را به استخدام در آورده و مورد استفاده قرار داده است نه اینکه او با پوشیدن لباسى زیباتر و با جنسى بهتر و یا بر خوردارى از قیافه و صورتى زیباتر، در انسانیت و شرافت از دیگران پیشى گرفته باشد. چرا که برترى حقیقى انسان به برترى در حقیقت انسانیت و آن آثار و کمالاتى است که ویژه اوست و در حیوانات و گیاهان و جمادات یافت نمى شود، که اگر در آنها یافت شود آن کمالات دیگر کمال ویژه انسانى محسوب نمى شود بلکه جزء کمالات مشترکند.
اگر قابل به برترى انسان نسبت به سایر موجودات باشیم و او از اشرف مخلوقات بدانیم که چنین نیز هست ، بدین معناست که در انسان کمال کمالاتى وجود دارد که در سایر موجودات قبلى نیست والا برترى و شرافت او معنا نداشت .
با توجه به مطالب گذشته به این نتیجه مى رسیم که انسان ، جماد گیاه و حیوان نیست . بنابر این اگر آثار و کمالاتى که در حد کمالات این سه قسم هستند که از خود نشان داد در مرتبه همانهاست و هیچ فضیلتى از نظر انسانى بر سایر انسانها ندارد. مثلا از آن جهت که شهوت جنسى دارد و تمایل به جنس مخالف پیدا مى کند و همسر گزینى مى کند، یک حیوان است و نیز از آن جهت که کار و تلاش مى کند، مسکن گزینى دارد، زندگى و مشارکت اجتماعى دارد، در سلسله مراتب اجتماعى بالا مى رود، به همنوع خود کمک و خدمت مى کند و داراى بعضى از صفات اخلاقى نیکو و پسندیده است ، یک حیوان خوب است ، چرا که همه اینها در حیوانات نیز یافت مى شود. همچنین وقتى که رشد مى کند و قدرت بدنى فوق العاده اى ( مثلا در اثر ورزش ) پیدا مى کند و یا داراى صورتى زیبا مى شود و زیباییها را به استخدام در مى آورد، یک گیاه خوب است ، چرا که همه اینها در گیاهان نیز یافت مى شود.
انسان چیست ؟ 
منظور از مختصات انسان یعنى چیزهایى که فقط در وجود دارد و جماد و گیاه و حیوان را به کمالات ویژه راهى نیست . انسان داراى نیروى عقل و فکر است که با آن حقایق وجود مى شناسد و پیشرفتهاى مادى و معنوى تحصیل مى کند.
انسان موجودى آزاد و مختار، مسیر و هدف خود را انتخاب کند و به سوى آن حرکت نماید.
انسان با برخوردارى از روح یا نفحه الهى ، قدرت علمى نا محدود و نیز قدرت تربیت پذیرى نا محدود دارد، تا جایى که مى تواند اسماء و صفات خداوند را در خود ایجاد و مستقر کند و مراتب کمال و تقرب به خدا را یکى پس از دیگرى طى کند و آینه و مظهر کامل صفات خداوند شود. این همان مقام خلیفه اللهى است که انسان براى وصول به آن خلق شده است .
ابعاد وجودى انسان 
انسان یک مرکب دو بعدى است که یک بعد او مادى و بعد دیگرش غیر مادى است : اذ قال ربک للملائکه انى خالق بشرا من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحى فقعواله ساجدین
و هنگامى که خداوند به فرشتگان گفت که من بشر را از گل مى آفرینم ، پس ‍ آنگاه که او را به خلقت کامل بیاراستم و از روح خود در او دمیدم به او سجده کنید.
و بعد مادى انسان منشاء طبیعت و تمایلات حیوانى اوست و بعد الهى او منشاء فطرت تمایلات فوق حیوانى اوست . همین بعد است که به انسان مقامى مى دهد که فرشتگان به خاطر آن مقام مامور به سجده بر انسان مى شوند.
همان طور که در آیه 72 از سوره مبارکه ص خوانده ایم خداوند در جریان تکمیل آخرین مرحله از مراحل وجودى انسان فرمود:
نفخت فیه من روحى  از روح خودم در او دمیدم . روح انسان را به خودش نسبت مى دهد و این نسبت ، شدت اتصال و ارتباط انسان با خداوند و نیز شرافت انسان را مى رساند. و نیز در ادامه بیان همین جریان خطاب به ملایکه فرمود: فقعواله ساجدین
همگى برایش سجده کنید. همه ملایکه بدون استثنا به او سجده کردند و ابلیس که در بین ملایکه بود. به او سجده نکرد و خداوند از ابلیس درباره علت عدم سجده اش به آدم چنین سوال مى نماید:
قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدى .
اى ابلیس چه چیز تو را منع کرد از اینکه به چیزى که با دستهاى خودم آن را آفریدم سجده کنى .  کلمه با
دستان خود آن را خلق کردم حکایت از اهمیت انسان و خلقت او مى کند. مرحوم علامه طباطبایى در این باره مى فرماید: اینکه در این آیه خلقت بشر را به دست خود نسبت داده و فرمود چه مانعت شد از اینکه براى چیزى دیگر آفریدم ، ولى آدم را به خاطر خودم . همچنان که جمله و نفخت فیه من روحى  از روح خودم در او دمیدم  نیز این اختصاص را مى رسانم . اگر کلمه ید را تثنیه آورد و فرمود: یدى  دو دستم  با اینکه مى توانست مفرد بیاورد براى این است که به کنایه بفهماند: در خلقت او اهتمام تام داشتم ، چون ما انسانها هم در عملى هر دو دست خود را به کار مى بندیم که نسبت به آن اهتمام بیشترى داشته باشیم . خداوند دمیده شدن روح خود در انسان را که همان دمیده شدن روح انسانى است ، مرحله اى جدید در تکامل خلقت او معرفى مى کند و به خاطره این خلقت جدید و به وجود آمدن انسان به خود تبریک گفته و خود را احسن الخالقین مى نامند.ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فکسو نا العظام لحماثم انشاناه خلقا اخر فتبارک الله احسن الخالقین .
انسان را به صورت نطفه اى گردانیده و در جاى استوار ( رحم مادر )قرار دادیم . آنگاه نطفه را علقه (خون بسته ) و علقه را گوشت پوشانیدیم . پس از آن او را با خفلتى دیگر ابشا نمودیم پس آفرین بر خداوند که بهترین آفریننده هاست .
همان طور که دیدیم نطفه انسان پس از طى چندین مرحله به موجود جدیدى تبدیل مى گردد. زیرا در مورد آخرین مرحله از کلمه
انشا استفاده کرد.انشا بر خلاف خلق یعنى ایجاد جدید و بى سابقه . خداوندا به خاطر خلق آن مراحلى که انسان در داشتن آنها با حیوانات شریک است به خود تبریک نمى گوید.بلکه هنگامى خود تبریک گفته و خود را احسن الخالقین مى نامد که روح انسانى به جسم انسان تعلق مى یابد. پس اگر خداوند با خلق انسان بهترین خلق کننده هاست ، انسان نیز بهترین مخلوق است . این بهترین بودن انسان نسبت به سایر مخلوقات قطعا به خاطر جنبه اى است که حیوانات فاقد آن هستند. آنها به خود تبریک نمى گفت چرا حیوانات نیز نه تنها داراى این جنبه ها هستند، بلکه در قواى بدنى از انسان بسیار قویترند.
بنابراین انسان داراى بعدى انسانى است که در آن بعد با حیوانات مشترک است و آثار و کمالات حیوانات و به طریق اولى گیاهان و جمادات را از خود نشان مى دهد. و نیز داراى بعدى فوق حیوانى و انسانى است که انسانیت او و کمالات ویژه اش به این بعد بستگى دارد.
فعالیت این بعد و غلبه آن بر جنبه حیوانى در زندگى بشر است که به او بر سایر موجودات برترى و شرافت داده است .
به بعد حیوانى انسان ، طبیعت و به فوق حیوانى او فطرت گویند. بین این دو نیرو در انسان بر سر حاکمیت بر وجود او نزاع و کشمکش دایمى وجود دارد که نتیجه این نزاع هر چه باشد، شخصیت و سرنوشت انسان را تعیین مى کند، یعنى اگر طبیعت بر وجود انسان حاکم شود ارزشهاى حیوانى و گیاهى متمایل مى شود و چیزى جز آنها را نمى طلبد و در نتیجه فقط حیات حیوانى خواهد داشت . اگر فطرت بر وجود او حاکم شود ارزشهاى فوق حیوانى را مى طلبد و بهره بردارى او از کمالات حیوانى همسو با فطرتش ‍ مى شود و طبیعت او در استخدام فطرتش قرار مى گیرد. فقط در این صورت است که حیات انسانى خواهد داشت و برتر و اشرف از سایر موجودات است . در حیات انسانى ، انسان هم از کمالات گیاهى استفاده مى کند و هم از کمالات حیوانى ، یعنى او نیز مانند دیگران که زنده به حیات انسانى نیستند، اهل زندگى و مشارکت اجتماعى است ، همسر گزینى و مسکن گزینى مى کند، کار و تلاش مى کند و از لذتهاى طبیعى و خدادادى بهره مى برد و... ولى هیچ یک از اینها ارزش بهایى حاکم بر وجود او نیستند، بلکه وسیله اى در استخدام و اختیار فطرت و شکوفایى و رشد بعد فوق حیوانى او هستند.
کرامت و برترى انسان نسبت به موجودات این عالم 
لقد کرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا

ما فرزندان آدم را بسیار گرامى داشتیم و آنها را به مرکب بر و بحر سوار کردیم - و جهان جسم و جان را مسخر انسان ساختیم - و از هر غذاى لذیز و پاکیزه آنها را روزى دادیم و بر بسیارى از مخلوقات خود برترى و فضیلت کامل بخشیدیم . مرحله علامه طباطبایى درباره کرامت و برترى انسان چنین مى فرماید:
مقصود از تکریم ، اختصاص دادن به عنایت و شرافت دادن به خصومت است که در دیگران نباشد، و با همین خصوصیت است که معناى تکریم با تفضیل ف

اتصاف مصلح به عدالت

حقیقت عدالت‏یا لازم آن این است که: عقل که خلیفه خداست غالب‏شود بر جمیع قوا، تا هر یکى را به کارى که باید و شاید بدارد، و نظام مملکت انسانى‏فاسد نشود.پس، بر هر انسانى واجب است که سعى و مجاهده کند، که عقل که حکم‏حاکم عادل و خلیفه از جانب خداست، بر قواى او غالب شود، و اختلاف قوا را بر طرف‏کند، و خواهشها و هواهاى آنها را بر کنار گذارد، و همه را به راه راست مستقیم بدارد. و بدان که کسى که قوه و صفات خود را اصلاح نکرده باشد، و در مملکت‏بدن‏خود عدالت را ظاهر ننموده باشد، قابلیت اصلاح دیگران و اجراى حکم عدالت درمیان سایر مردمان را ندارد، نه قابلیت تدبیر منزل خود را دارد، و نه شایستگى سیاست‏مردم را، نه لایق ریاست‏شهر است و نه سزاوار سرورى مملکت. آرى! کسى که از اصلاح نفس خود عاجز باشد، چگونه دیگرى را اصلاح مى‏نماید،و چراغى که حوالى خود را روشن نگرداند، چگونه روشنائى به دورتر مى‏بخشد؟ طبیبى که باشد و را زرد روى از او داروى سرخ روئى مجوى پس، هر که قوا و صفات خود را به اصلاح آورد، و تعدیل در شهر بند نفس خودنمود، و از طرف افراط و تفریط دورى کرد، و متابعت هوى و هوس نفس خود راننمود، و بر جاده وسط ایستاد، چنین شخصى قابلیت اصلاح دیگران را دارد، و سزاوارسرورى مردمان است، و خلیفه خدا و سایه پروردگار است در روى زمین.و چون چنین‏شخصى در میان مردم حاکم و فرمانروا شد، و زمام امور ایشان در قبضه اقتدار او درآمد، جمیع مفاسد به اصلاح مى‏آید، و همه بلاد روشن و نورانى مى‏شود، و عالم آباد ومعمور مى‏گردد، و چشمه‏ها و نهرها پر آب مى‏گردد، و زرع و محصول فراوان، و نسل‏بنى‏آدم زیاد مى‏شود، و برکات آسمان، زمین را فرو مى‏گیرد، و بارانهاى نافعه نازل‏مى‏شود. و از این جهت است که: بالاترین اقسام عدالت، و اشرف و افضل انواع سیاست،عدالت پادشاه است، بلکه هر عدالتى بسته به عدالت اوست، و هر خیر و نیکى منوط به خیریت او.و اگر، عدالت‏سلطان نباشد، احدى متمکن از اجراى احکام عدالت نخواهدبود.چگونه چنین نباشد، و حال اینکه تهذیب و تحصیل معارف و کسب علوم وتهذیب اخلاق و تدبیر امر منزل و خانه و تربیت عیال و اولاد، موقوف است‏به «فراغ‏بال‏» ، و اطمینان خاطر، و انتظام احوال، و با جور سلطان و ظلم پادشاه، احوال مردم‏مختل، و اوضاع ایشان پریشان مى‏گردد.و از هر طرفى فتنه بر مى‏خیزد.و از هر جانبى‏محنتى رو مى‏آورد.و دلها مرده و خاطرها افسرده مى‏شود.و از هر گوشه «عایقى‏» سربر مى‏آورد.و در هر کنارى مانعى پیدا مى‏شود.طالبین سعادت و کمال در بیابانها وصحراها حیران و سرگردان مى‏مانند.و ارباب علوم و دانش در زوایاى خفا و گمنامى‏منزوى مى‏شوند.نه ایشان را به سر منزل کمال راهى، و نه از براى شاه، راه هدایت‏راهنمائى و آگاهى.آثار «عرصات» علم و عمل مندرس و کهنه مى‏شود، و در و دیوارمنازل دانش و بینش تیره و تار مى‏گردد. پس، آنچه لابد است در تحصیل سعادت ازجمعیت‏خاطر، و انتظام امر معاش که ضرورى زندگانى انسان است، به هم نمى‏رسد. بالجمله «مناط‏» کلى در تحصیل کمالات، و وصول به مراتب سعادات، و کسب‏معارف و علوم و نشر احکام، عدالت‏سلطان است، و التفات او به اعلاى کلمه دین، وسعى او در ترویج‏شریعت‏سید المرسلین. و از این جهت در اخبار وارد است که: «پادشاه عادل شریک است در ثواب هرعبادتى که از هر رعیتى از او صادر شود، و سلطان ظالم شریک است در گناه هر معصیتى‏که از ایشان سرزند  از سید انبیاء - صلى الله علیه و آله و سلم - مروى است که فرمودند: «مقرب‏ترین مردم‏در روز قیامت در نزد خدا پادشاه عادل است، و دورترین ایشان از رحمت‏خدا پادشاه ظالم است‏» . و باز از آن بزرگوار مروى است که: «عدل ساعة خیر من عبادة سبعین سنه‏» . یعنى: «عدالت کردن در یک ساعت‏بهتر از عبادت هفتاد سال است‏» . و سر آن این است که: اثر عدل یک ساعت‏بسا باشد که به جمیع بلاد مملکت‏برسدو در ازمنه بسیار باقى ماند. و بعضى از بزرگان دین گفته‏اند که: «اگر بدانم یک دعاى من مستجاب مى‏گردد آن را در حق سلطان مى‏کنم، که خدا او را به اصلاح آورد، تا نفع دعاى من عام باشد وفایده آن به همه کس برسد» . و رسیده که: «بدن سلطان عادل در قبر از هم نمى‏ریزد» . و مخفى نماند که: آنچه در اینجا مذکور شد، عدالت‏به معنى اعم است، و اماعدالت‏به معنى اخص که مقابل ظلم است، و اغلب که در مورد سلاطین و حکام‏مذکور مى‏شود مراد آن است، که بعد از این مذکور خواهد شد.