الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین ، لا اله الا هو له الحمد فى الاولى و الاخره و له الحکم و الیه ترجعون ، و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین ، و افوض امرى الى الله ان الله بصیر بالعباد.
اساسى ترین موضوع در تعالیم انبیا و آموزشهاى انسان ساز وحى مبداء و معاد است ، به طورى که در قرآن کریم بعد از توحید، بیشترین آیات درباره معاد است ، یعنى بیش از ربع آیات و پیامهاى قرآن مستقیما درباره قیامت و حساب و کتاب و ثواب و عقاب است .
سیره حضرت حق براى طرح مسئله معاد چنان جامع و کامل و گویا است که هر کس کمترین بهره اى از آگاهى و وجدان داشته باشد راهى جز ایمان و یقین به آن ندارد: گاه با استدلال هاى منطقى معاد را ممکن دانسته و فرموده است : کما بداءکم تعودون و گاه با مقایسه آن و رستاخیز طبیعت ، که بى هیچ مانعى در معرض دید همگان است ، اذهان را متوجه امکان و کیفیت رستاخیز بزرگ کرده و فرموده است : الله الذى ارسل الریاح فتثیر سحابا فسقناه الى بلد میت فاءحیینا به الارض بعد موتها کذلک النشور، در جایى قدرت مطلقه خداوند را به رخ کشیده و فرموده است :اولم یروا ان الله الذى خلق السموات و الارض و لم یعى بخلقهن بقادر على ان یحیى الموتى بلى انه على کل شى ء قدیر و در جایى دیگر زندگى جنینى انسان را به او متذکر شده و فرموده است :یا ایها الناس ان کنتم فى ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب ... ، گاه با طرح داستانهایى چون چهار مرغ جناب ابراهیم علیه السلام و مرگ صد ساله عزیر و گاو بنى اسراییل و خواب اصحاب کهف و همراهان موسى علیه السلام در وادى طور، نمونه ها و شواهدى براى مرگ و معاد مى آورد و گاه با خطابهاى معجزه آسا در عمق جان و روح انسان نفوذ مى کند و جسم او را نیز متاثر مى سازد و او را متوجه قیامت مى کند.قیامت و تربیت
با آنچه از قرآن و رسالت آن مى دانیم - قرآنى که کتاب هدایت است :قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین یهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و یهدیهم الى صراط مستقیم وسیله تزکیه آدمیان است : یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم ، قرآنى که کتاب دنیایى مردم است و اساسى ترین هدف در دنیا زندگى انسان است ؛ قرآنى که آیه هاى آن تماما آیه هاى زندگى و حرکت و تکامل است - مى توان به اثر مهم معاد در زندگى انسانها پى برد. اعتقاد به معاد با آثار تربیتى و نتایج سازنده آن عامل بى نظیرى براى سامان دهى زندگى افراد است ، تنها یاد مرگ آن ، که اولین منزل از منازل آخرت است ، ثمرات گران بهایى چون قناعت و کیاست و عزت و سرعت در خیر و رقت قلب و زهد و تقوى و حیا و صبر و امید و قوت قلب دارد.آیه هاى قیامت آیه هاى زندگى است
مرگ و حیات از چیزهایى است که روزمره ، بلکه ، به فرموده امام على علیه السلام در هر نفسى با آن مواجهیم : فى کل نفس موت ، و مصداق کامل آن ، که مرگ انسان است ، سرنوشتى است که هیچ گریزى از آن نیست : لا محیص عن یوم خط بالقلم و این دستور الهى است که باید دایما درباره دنیا و آخرتمان اندیشه کنیم : فى الدنیا و الاخره از این روست که قرآن فراموش کردن قیامت را سرچشمه بسیارى از گناهان مى خواند و خطاب به مجرمان مى فرماید: فذوقوا بما نسیتم لقاء یومکم هذا و یقین به آخرت را از عوامل هدایت و رستگارى در دنیا و آخرت معرفى کرده است :و بالاخره هم یوقنون اولئک على هدى من ربهم و اولئک هم المفلحون در واقع ، قرآن در یک نگاه مرگ و زندگى را در امتداد و ضمیمه و مکمل هم مى داند، به گونه اى که حکمت آفرینش با آن محقق مى شود:الذى خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا، و در نگاهى وسیع تر، دنیا و آخرت را عوالمى به هم پیوسته ، چون کارگاههاى مختلف کارخانه اى عظیم ، مى داند - کارخانه اى که محصول آن انسان لایق بهشت یا جهنم است که در آن مراحل کمال را طى مى کند تا جایى که محصول نهایى آن انسان بهشتى در جوار رحمت و رضوان خدا، یا انسان جهنمى در معرض خشم و غضب حضرت حق است :یا عباد الذین امنوا اتقوا ربکم للذین احسنوا فى هذه الدنیا حسنه و ارض الله واسعه انما یوفى الصابرون اجرهم بغیر حساب رابطه اى همچون رابطه و پیوستگى عالم جنین با عالم دنیا، رابطه جرم و جریمه ، رابطه پاداش و حسنه ، رابطه عمل و عکس العمل ، رابطه کشتزار و محصول من کان یرید حرث الاخره نزد له فى حرثه و من کان یرید حرث الدنیا نؤ ته منها. کوتاه سخن اینکه آخرتى که زندگى واقعى در آن است و ان الدار الاخره لهى الحیوان حقیت حیات و کمال زندگى است و سخن از آیه هاى آن هم سخن از آیه هاى زندگى است .
اول آن که : اوقات شریفه را از براى دعا کردن اختیار کند؛ مثل روز عرفه و ماه مبارک رمضان و روز جمعه و وقت سحر و شبهاى جمعه و شبهاى قدر و امثال اینها.
دوم آن که : حالتى را ملاحظه کند که در آن حالت ، استجابت دعا وارد شده ؛ مثل در حال آمدن باران و عقب نمازهاى واجب ، میان اذان و اقامه ، هنگام روزه بودن و وقت وزیدن باد، درنماز وتر و بعد از سپیده دم و بعد از ظهر و بعد از مغرب .
سوم آن که : با طهارت باشد، یعنى وضو یا غسل داشته باشد.
چهارم آن که : رو به قبله باشد.
پنجم آن که : کف دستهاى خود را بلند کند.
ششم آن که : تضرع و زارى کند و با خضوع و خوف و خشیت و هیبت باشد.
هفتم : جزم داشته باشد به این که دعاى او اجابت مى شود و یقین داشته باشد که رد نخواهد شد.
هشتم : اصرار به دعا کند و لا اقل سه مرتبه آن را تکرار کند.
نهم آن که : قبل از دعا، ذکر خدا کند و تمجید و تعظیم او کند و صلوات بر محمد صلى الله علیه و آله و آل او فرستد.
دهم آن که : توبه کند و از گناهان خود پشیمان شود و اگر مظلمه بر گردن او باشد ادا کند؛ یا عزم به ادا کردن آن نماید.
یازدهم آن که : به تمام همت خود رو به خدا آورد و از هر چه غیر اوست قطع امید نماید.
دوازدهم آن که : لباس و مکان و غذاى او از حلال باشد.
سیزدهم آن که : حاجات خود را یکى یکى نام ببرد.
چهاردهم آن که : فقط براى خود دعا نکند بلکه دیگران را در دعاى خود شریک سازد.
پانزدهم آن که : گریه کند و یا حالت گریه به خود بگیرد.
شانزدهم آن که : دعا را تا وقت حاجت تاخیر نیندازد، بلکه پیش از احتیاج دعا کند.
قوه عاقله، عامله، غضبیه و شهویه.و دانستى که: کمال قوه عامله، انقیاد و اطاعت اوستاز براى عاقله در استعمال سایر قوا در اعمال حسنه.و عدالت عبارت از آن است، و نقصآن در عدم انقیاد است.
پس هر گاه سایر قوا به مرتبه کمال باشند عدالتحاصل خواهد بود، و هر گاه ناقصباشند عدالت منتفى خواهد بود و تحقق و انتفاء عدالت تابع کمال و نقص سایر قوا است.
و عدالت، امرى است جامع جمیع صفات کمالیه.پس از براى کسب عدالتبه خصوصکیفیتى خاص، و از براى ازاله ضدش که جور است، معالجهاى مخصوص نیست، و ازبراى قوه عامله صفات کمالیه مخصوصى که تعلق به سایر قوا نداشته باشد نیست، بلکهجمیع صفات مخصوصه از فضایل و رذایل متعلق استیا به قوه عاقله یا غضبیه یاشهویه، یا به دو قوه از این قوا یا سه قوه، و تفصیل آنها را در چهار مقام ذکر مىکنیم.
و از براى عدالت اگر چه طریقه خاصه در اکتساب آن، و معالجه مخصوصه از براىازاله ضد آن نیست، و به اکتساب سایر فضایل، عدالتحاصل، و ازاله بقیه رذایل ضدآن زایل مىشود، و لیکن خود عدالت چون مستلزم جمیع ملکات فاضله، بلکه جامعجمیع است، و اشرف فضایل و کمالات است، ابتدا، شرف و فضیلت آن را هم در یکمقام على حده بیان مىکنیم.پس، این باب مشتمل استبر پنج مقام به این ترتیب:
مقام اول: در بیان آنچه متعلق به قوه عامله است که عبارت است از عدالت.
مقام دوم: در ذکر اخلاق و صفاتى که متعلق استبه قوه عاقله.
مقام سوم: در بیان اخلاق متعلق به قوه غضبیه.
مقام چهارم: در شرح ملکات متعلقه به قوه شهویه.
مقام پنجم: در تفصیل و تبیین اوصاف متعلقه به دو قوه یا سه قوه از قواى ثلاث.
و در هر مقامى از سه مقام آخر صفات رذیله که متعلق به آن مقام است عنوانمىکنیم، و در ذیل آن عنوان، علامات و اقسام و اسباب و مضرت و علاج آن صفت را،و ضد آن از صفات حسنه، و علامات و منفعت و تدبیر تحصیل آن را در فصول چندبیان مىکنیم.
مقام اول: عدالت
بدان که: عدالت، افضل فضایل و اشرف کمالات است، زیرا که دانستى که آنمستلزم جمیع صفات کمالیه است، بلکه عین آنهاست. همچنان که جور که ضد آناست، مستلزم جمیع رذایل، بلکه خود آنهاست.و چگونه چنین نباشد، و حال آنکهشناختى که: عدالت ملکهاى استحاصل در نفس انسان که به سبب آن قادر مىشود برتعدیل جمیع صفات و افعال، و نگاهداشتن در وسط، و رفع مخالفت و نزاع فیما بینقواى مخالفه انسانیه، به نحوى که اتحاد و مناسبت و یگانگى و الفت میان همه حاصلشود.پس، جمیع اخلاق فاضله و صفات کامله، مترتب بر عدالت مىشوند.و به این سبب،افلاطون الهى گفته است که: چون از براى انسان صفت عدالتحاصل شد، روشن ونورانى مىشود، به واسطه آن جمیع اجزاى نفس او، و هر جزوى از دیگرى کسب ضیاءو تلالؤ مىکند، و دیدههاى نفس گشوده مىشود، و متوجه مىشود به جاى آوردن آناز او خواستهاند بر نحو افضل، پس سزاوار بساط قرب مبدا کل - جل شانه - مىشود، وغایت تقرب در نزد «ملک الملوک» از براى او حاصل مىشود. و از خواص صفت عدالت و فضیلت آن، آن است که: شان او الفت میان امورمتباینه و تسویه فیما بین اشیاء متخالفه است، غبار انزاع و جدال را مىنشاند، و گردبیگانگى و مخالفت را از چهره کارفرمایان مملکت نفس مىافشاند، و بر مىگرداند همهچیزها را از طرف افراط و تفریط به حد وسط، که امرى است واحد، و در آن تعدىنیست، به خلاف اطراف که امور متخالفه متکاثره هستند، بلکه از کثرت به حدى هستند که نهایت از براى آنها نیست، و شکى نیست که: وحدت، اشرف از کثرت، و هر چه بهآن نزدیکتر، افضل و اکمل، و از حوادث و آفات و بطلان و فساد دورتر است، و آنچهمشاهده مىشود از تاثیر اشعار موزونه، و نغمههاى متناسبه به جهت تناسبى است که میاناجزاى آنها واقع، و نوع اتحادى که فیما بین آنها حاصل است، و جذب قلوبى که درصور جمیله و وجوه حسنه است، به جهت تناسب اعضا و تلایم اجزاى آنهاست. پس اشرف موجودات «واحد حقیقى» است که دامن جلالش از گرد کثرت منزه،و ساحت کبریائیش از غبار ترکیب مقدس است، افاضه نور وحدت بر هر موجودى بهقدر قابلیتش را ادا نموده، همچنان که پرتو وجود هر صاحب وجودى از اوست.پسهر گونه وحدتى که در عالم امکان، متحقق است، ظل «وحدت حقه» او، و هر اتحادىکه در امور متباینه حاصل، از اثر یکتائى اوست.
اى هر دو جهان محو خود آرائى تو کس را نبود ملک به زیبائى تو
یکتائى تو باعث جمعیت ما جمعیت ما شاهد یکتائى تو
و هر چه از ترکیب و کثرت دورتر و به وحدت نزدیکتر، افضل و اشرف است، بلکهچنانچه اعتدال و وحدت عرضیه ما، که پرتو وحدت حقیقیه است نبودى دایره وجودتمام نشدى.چون اگر نوع اتحاد فیما بین «عناصر اربعه» ، که امهاتند هم نرسیدى«موالید ثلاث» از ایشان متولد نگردیدى، و اگر از براى بدن انسانى اعتدال مزاجىحاصل نشدى«روح ربانى و نفس قدسى» به آن تعلق نگرفتى، و از این جهت است که: چون مزاج را اعتدال لایق از دست رفت، نفس از آن قطع علاقه مىنماید، بلکه نظرتحقیق مىبیند که: در هر چه حسن و شرافتى استبه واسطه اعتدال و وحدت است، وآن امرى است که مختلف مىشود به اختلاف محل.پس در اجزاى عنصریه ممتزجهآن را اعتدال مزاجى گویند، و در اعضاى انسانیه حسن و جمال، و در حرکات«غنج» و «دلال» ، در نگاه«عشوه» روح افزا، و در آواز، نغمه دلربا، در گفتار فصاحت است،و در ملکات نفسانیه عدالت، در هر محل آن را جلوه است و در هر موضعى نامى، و در هر مظهرى که ظهور کند مطلوب، و به هر صورتى که خود را جلوه دهد محبوب است،و به هر لباسى که خود را بیاراید نفس به آن عاشق است، و از هر روزنى که سر برآوردروح به آن گرفتار است.
فانى احب الحسن حیث وجدته و للحسن فى وجه الملاح مواقع 6
آرى! وحدت اگر چه عرضیه باشد، اما بادى است که بوى پیراهن آشنائى با اوست،خاکى که نقش کف پاى در اوست.از کلام والد ماجد حقیر است در این مقام کهفرمودهاند: «فى هذا المقام تفوح نفحات القدسیه تهتز بها نفوس اهل الجذبة و الشوق،و یتعطر منها مشام اصحاب التاله و الذوق، فتعرض لها ان کنت اهلا لذلک» .یعنى: «در اینمقام «نفحات» قدسیه مىوزد، که نفوس اهل شوق را به حرکت و اهتزار مىآورد، ومشام اصحاب ذوق را معطر مىسازد، پس در یاب آن را اگر ترا قابلیت آن هست واستعداد آن دارى»
مجملش گفتم نکردم زان بیان ورنه هم لبها بسوزد هم زبان
و چون شرافت عدالت را دانستى، و یافتى که کار آن تسویه کردن در امور مختلفهاست، و شغل آن برگردانیدن از طرف افراط و تفریط استبه حد وسط و میانه روى،بدان که: عدالتیا در اخلاق و افعال است، یا در عطاها و قسمت اموال، یا در معاملاتمیان مردمان، یا در حکمرانى و سیاست ایشان.و در هر یک از اینها عادل کسى است که: میل به یک طرف روا ندارد، و افراط و تفریط نکند.بلکه سعى در مساوات نماید و هرامرى را در حد وسط قرار دهد.و شکى نیست که: این موقوف استبر شناختن وسط دراین امور، و دانستن طرف افراط و تفریط.و علم به آن در همه امور در نهایت اشکالاست، و کار هر کسى نیست.بلکه موقوف استبه میزانى عدل که به واسطه آن زیاده ونقصان شناخته شود.همچنان که شناختن مقدار هر وزنى بىزیاده و نقصان محتاج بهترازوئى است که به آن وزن نمایند، و میزان عدل در دانستن وسط هر امرى نیست گرشریعتحقه الهیه، و «طریقه سنیه» نبویه که از سر چشمه «وحدت حقیقیه» صادر شده. پس آن میزان عدل است در جمیع چیزها، و متکفل بیان جمیع مراتب حکمت عملیهاست.پس عادل واقعى واجب است که حکیمى باشد دانا به قواعد شریعت الهیه و عالمبه «نوامیس» نبویه.
و بدان که: علماى اخلاق عدول را سه قسم گفتهاند:
اول: عادل اکبر، و آن شریعت الهیه است که از جانب حق - سبحانه و تعالى - صادرشده، که محافظت مساوات میان بندگان را نماید.
دوم: عادل اوسط، و آن سلطان عادل است، که تابع شریعت مصطفویه بوده باشد، وآن خلیفه ملت و جانشین شریعت است.
سوم: عادل اصغر، و آن طلا و نقره است که محافظت مساوات در معاملات رامىنماید.و در کتاب الهى اشاره به این سه عادل شده مىفرماید:
«و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم بالقسط و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس»
یعنى: «ما فرستادیم قرآن را که مشتمل استبر احکام شریعت، و ترازوىعدل را که مردم به واسطه آنها بر حد وسط بایستند و از حد خود تجاوز نکنند، وفرستادیم آهن را که در آن است عذاب شدید و منفعتبسیار از براى مردمان» . پس قرآن عبارت است از: شریعت پروردگار، و میزان اشاره به درهم و دینار، وآهن اشاره به شمشیر سلطان عادل است که مردم را به راه راست وابدارد و از جور وتعدى در جمیع امور محافظت نماید.
و ضد عادل که جابر باشد نیز بر سه وجه است:
اول: جابر اعظم، و آن کسى است که از حکم شریعتبیرون رود، و از حکمصاحب شرع سرباز زند، و متابعتشرع را ننماید و او را کافر دانند.
دوم: جابر اوسط، و آن شخصى است که از اطاعتسلطان عادل و احکام او سر پیچد، و آن را یاغى و طاغى خوانند.
سوم: جابر اصغر، و آن کسى است که به حکم درهم و دینار نایستد و مساوات آنرا ملاحظه نکند، بلکه زیادتر از آنچه حق او ستبردارد و آنچه حق دیگران استکمتر بدهد.و او را دزد خائن گویند.