رمز محبت را هنوز کسى کشف نکرده است،یعنى نمىتوان آنرا فرموله کرد و گفت اگر چنین شد چنان مىشود و اگر چنان شد چنین مىشود،ولى البته رمزى دارد.چیزى در محبوب هست که براى محب از نظر زیبایى خیره کننده است و او را به سوى خود مىکشد.جاذبه و محبت در درجات بالا«عشق»نامیده مىشود.على محبوب دلها و معشوق انسانهاست،چرا؟و در چه جهت؟فوق العادگى على در چیست که عشقها را بر انگیخته و دلها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانى گرفته است و براى همیشه زنده است؟چرا دلها همه خود را با او آشنا مىبینند و اصلا او را مرده احساس نمىکنند بلکه زنده مىیابند؟ مسلما ملاک دوستى او جسم او نیست،زیرا جسم او اکنون در بین ما نیست و ما آن را احساس نکردهایم.و باز محبت على از نوع قهرمان دوستى که در همه ملتها وجود دارد نیست.هم اشتباه است که بگوییم محبت على از راه محبت فضیلتهاى اخلاقى و انسانى است و حب على حب انسانیت است.درست است على مظهر انسان کامل بود و درست است که انسان نمونههاى عالى انسانیت را دوست مىدارد اما اگر على همه این فضایل انسانى را که داشت مىداشت:آن حکمت و آن علم،آن فداکاریها و از خود گذشتگىها،آن تواضع و فروتنى،آن ادب،آن مهربانى و عطوفت،آن ضعیف[نوازى]،آن عدالت،آن آزادگى و آزادیخواهى،آن احترام به انسان،آن ایثار،آن شجاعت،آن مروت و مردانگى نسبتبه دشمن،و به قول مولوى: در شجاعتشیر ربانیستى در مروت خود که داند کیستى؟ آن سخا و جود و کرم و...اگر على همه اینها را که داشت مىداشت اما رنگ الهى نمىداشت،مسلما این قدر که امروز عاطفه انگیز و محبتخیز است نبود. على از آن نظر محبوب است که پیوند الهى دارد.دلهاى ما به طور نا خود آگاه در اعماق خویش با حق سر و پیوستگى دارد،و چون على را آیتبزرگ حق و مظهر صفات حق مىیابند به او عشق مىورزند.در حقیقت پشتوانه عشق على پیوند جانها با حضرت حق است که براى همیشه در فطرتها نهاده شده،و چون فطرتها جاودانى است مهر على نیز جاودان است. نقطههاى روشن در وجود على بسیار است اما آنچه براى همیشه او را درخشنده و تابان قرار داده است ایمان و اخلاص اوست و آن است که به و جذبه الهى داده است. سوده همدانى،بانوى فداکار و دلباخته على،در مقابل معاویه بر على درود فرستاد و در وصفش گفت: صلى الاله على روح تضمنها قبر فاصبح فیه العدل مدفونا قد حالف الحق لا یبغى به بدلا فصار بالحق و الایمان مقرونا درود خداوند بر روانى باد که او را خاک بر گرفت و عدل نیز با وى مدفون گشت.با حق پیمان بسته بود که به جاى آن بدلى نگزیند،پس با حق و با ایمان مقرون گشته بود. صعصعة بن صوحان عبدى نیز یکى دیگر از دلباختگان على بود،از کسانى بود که در آن دل شب در مراسم دفن على با عده معدودى شرکت کرد.پس از آنکه حضرت را دفن کردند و بدنش را خاک پوشانید،صعصعه یک دستخویش را بر قلبش نهاد و با دست دیگر خاک بر سر پاشید و گفت: «مرگ گوارایتباد!که مولدت پاک بود و شکیبایىات نیرومند و جهادت بزرگ.بر اندیشهات دستیافتى و تجارتتسودمند گشت. بر آفرینندهات نازل گشتى و او تو را با خوشى پذیرفت و ملائکش به گردت در آمدند.در همسایگى پیغمبر جایگزین گشتى و خداوند تو را در قرب خویش جاى داد و به درجه برادرت مصطفى رسیدى و از کاسه لبریزش آشامیدى. از خدا مىخواهیم که از تو پیروى کنیم و به روشهایت عمل کنیم،دوستانت را وستبداریم و دشمنانت را دشمن بداریم و در جرگه دوستانت محشور گردیم. دریافتى آنچه را دیگران در نیافتند و رسیدى به آنچه دیگران نرسیدند.در پیشگاه برادرت پیغمبر جهاد کردى و به دین خدا آنچنانکه شایسته بود قیام کردى تا سنتها را بر پا داشتى و آشوبها را اصلاح نمودى و اسلام و ایمان منظم گشت.بر تو باد بهترین درودها! به وسیله تو پشت مؤمنان محکم شد و راهها روشن گشت و سنتها بپا ایستاد.احدى فضایل و سجایاى تو را در خود جمع نکرد.نداى پیغمبر را جواب گفتى.به اجابتش بر دیگران پیشى گرفتى.به یارىاش شتافتى و با جان خویش حفظش کردى.با شمشیر ذوالفقار در مراحل ترس و وحشتحمله بردى و پشتستمگران را شکستى.بنیانهاى شرک و پستى را درهم فرو ریختى و گمراهان را در خاک و خون کشیدى.پس گوارایتباد اى امیر مؤمنان! نزدیکترین مردم بودى به پیغمبر.اول کسى بودى که به اسلام گرویدى.از یقین لبریز و در دل محکم و از همه فداکارتر[بودى]و نصیبت از خیر بیشتر بود.خداوند ما را از اجر مصیبتت محروم نکند و پس از تو ما را خوار نگرداند. به خدا سوگند که زندگىات کلید خیر بود و قفل شر،و مرگت کلید هر شرى است و قفل هر خیرى. اگر مردم از تو پذیرفته بودند،از آسمان و زمین نعمتها بر ایشان مىبارید اما آنان دنیا را بر آخرت برگزیدند.» آرى،دنیا را برگزیدند و در مقابل عدل و عدم انعطاف على تاب نیاوردند و عاقبت دست جمودها و رکودها از آستین مردمى بدر آمد و على را شهید کرد. على علیه السلام در داشتن دوستان و محبان سر از پا نشناخته که در راه ولاء و محبت او سر دادند و بر سر دار رفتند،بىنظیر است.تاریخچههاى شگفت و جالب و حیرت انگیز آنها صفحات تاریخ اسلام را مفتخر ساخته است.دست جنایت ناپاکانى از قبیل زیاد بن ابیه و پسرش عبید الله و حجاج بن یوسف و متوکل و در راس همه اینها معاویة بن ابى سفیان به خون این زبدههاى انسانیت تا مرفق آلوده است.
- مکروه است لباس نمازگزار داراى عکس انسان یا حیوان باشد.
2- پوشیدن لباس سیاه و چرک و تنگ .
3- پوشیدن لباس شرابخوار.
4- پوشیدن لباس کسى که از نجاست پرهیز نمى کند.
5- دست کردن انگشترى که نقش صورت دارد.
6- چیزى بر دهان بستن ، هم براى مرد و هم براى زن .
7- نقاب براى زن .
8- پوشیدن لباس کسى که پرهیز از غصبى بودن لباسش نمى کند و باکى از پوشیدن لباس غصبى ندارد.
9- پیچیدن جامه بر خود.
مکروهات مکان نمازگزار
1- حمام .
2- زمین نمکزار.
3- مقابل انسان .
4- مقابل درى که باز است .
5- در جاده و خیابان و کوچه اگر براى کسانى که عبور مى کنند زحمت نباشد و چنانچه زحمت باشد حرام ولى نماز باطل نیست .
6- مقابل آتش و چراغ .
7- در آشپزخانه و هر جا که کوره آتش باشد.
8- مقابل چاه و چاله اى که محل بول باشد.
9- رو به روى عکس و مجسمه و چیزى که روح دارد، مگر آن که بر روى آن پرده بکشند.
10- در اطاقى که جنب در آن باشد.
11- در جایى که عکس باشد، اگر چه رو به روى نمازگزار نباشد.
12- مقابل قبر، روى قبر، بین دو قبر، در قبرستان .
مکروهات نماز
مکروهات نماز آن چیزهایى هستند که ترک کردن آنها باعث ثواب مى شود، ولى انجام دادنشان اشکالى ندارد و ضرورى هم به نماز نمى زند.
بعضى از آنها عبارتند از:
1- مکروه است انسان در تمام نمازهاى یک شبانه روز سوره توحید را نخواند.
2- مکروه است خواندن سوره توحید به یک نفس .
3- سوره اى را که در رکعت اول خوانده مکروه است در رکعت دوم بخواند، ولى اگر سوره توحید را در هر دو رکعت بخواند مکروه نیست .
4- خواندن قرآن در رکوع و سجود.
5- برگرداندن صورت کمى به طرف راست یا چپ .
6- به هم گذاردن چشمها و یا گرداندن آنها به طرف راست و چپ .
7- بازى کردن با ریش و دست خود.
8- نگاه کردن به خط قرآن یا کتاب یا خط انگشترى .
9- ساکت شدن براى شنیدن حرف کسى ، در موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذکر.
10- انجام دادن هر کارى که خضوع و خشوع را از بین ببرد.
11- نماز خواندن در موقع خواب آمدن انسان ، و خوددارى کردن از بول و غایط.
12- پوشیدن جوراب تنگ که پا را فشار دهد.
13- خمیازه کشیدن اختیارى .
14- آب دهان و بینى انداختن از روى اختیار.
15- آه کشیدن یا ناله کردن به یک حرف .
16- گذاردن دست بر کمر.
17- موى ریش یا ناخن را به دندان گرفتن یا بریدن .
18- نگاه کردن به آسمان .
19- مکروه است که نمازگزار در حال رکوع سرش را پایین اندازد و یا دستهایش را به پهلوهایش بچسباند و یا این که دستهایش را در میان زانوها قرار دهد.
20- شکستن انگشتها.
21- بستن چشمها.
22- مقابل آتش ایستادن .
23- مقابل در باز ایستادن .
24- خواب آلوده نماز خواندن .
25- حدیث نفس کردن و گرفتاریهاى دنیوى را در نماز از فکر خود گذراندن .
26- تخلى نکردن قبل از نماز.
27- مکروه است براى بر طرف کردن گرد و غبار، جاى سجده را فوت کند و اگر در اثر فوت کردن دو حرف از دهان بیرون آید نماز باطل است .
مکروهات نماز جماعت
1- اگر در صفهاى جماعت جا باشد، مکروه است انسان تنها به نماز بایستد.
2- مکروه است ماءموم ذکرهاى نماز را طورى بگوید که امام آن را بشنود.
3- مسافرى که نماز ظهر و عصر و عشاء را دو رکعت مى خواند، مکروه است در این نمازها به کسى که مسافر نیست اقتدا کند.
4- کسى که مسافر نیست ، مکروه است در این نمازها به مسافر اقتداء نماید.
توضیح این که مکروه بودن در عبادات به این معنا نیست که ترک آن بهتر است بلکه ثوابش کمتر است .
هر مکتب تربیتی دارای ویژگیهایی است. این ویژگیها را در مبانی، اصول، اهداف، منابع، شیوهها و ابزارها و سایر عوامل مؤثر در تربیت میتوان یافت.همچنانکه موفقیت یک مکتب تربیتی نیز به این ویژگیها و عوامل مؤثر دیگری چون مربی، متربی، محیط تربیت و سایر شرایط وابسته است، حال عنوان ویژگیهای تربیت اسلامی خاطرنشان میسازیم.
1ـ منبع وحی
از ویژگیهای نظام تربیتی اسلام منبع و مأخذی است که محتوای آن را تشکیل میدهد و خاستگاه آن منبع وحی و الهام الهی است که در کتاب آسمانی تبلور دارد و همسو با کتاب تکوین ـ یعنی فطرت است و از مصدر غیبت به وسیله امین وحی بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نازل شده و سنت و سیره مفسر و مبین آن میباشد.«الر کِتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ بِإِذنِ رَبِّهِم اِلی صِراطِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ». علی علیهالسلام درباره نقش قرآن میفرماید: این قرآن نصیحتکنندهای امین است که غش و دغل نمیکند و هدایتگری که گمراه نمیسازد و پیامآوری که دروغ نمیگوید: «اِنَّ هذَا القُرْآنَ هُوَالنَّاصِحُ الَّذی لایَغُشُّ وَ الْهادِی الَّذی لایُضِلُّ وَ الُمحَدِّثُ الَّذِی لایَکْذِب». با این ویژگی تربیت اسلامی از اتقان و استحکام و جامعیت برخوردار است، زیرا سرچشمه آن، حکمت و لطف خداوندی است که فیاض مطلق از بندگان دریغ نکرده و با احاطهای که به ابعاد وجود انسان دارد، آنچه را که مصالح فردی و اجتماعی و دنیوی و آخروی بشر بدان وابسته است و لازمه خیر و سعادت واقعی اوست با برنامهریزی مناسب و طرح جامع در اختیارش نهاده و در آیینِ جاودانه اسلام به کاملترین صورت تبیین فرموده که نظیر آن را در هیچیک از مکاتب و حتی شرایع نمیتوان یافت. حضرتامام اینمطلبرا بهشیوه استدلالیو براساس «قاعدهلطف»چنینبیانمیکند:«و بباید دانست که از برای نفوس صحت و مرض و صلاح و فساد و سعادت و شقاوتی است که پی بردن به طرق آن و دقایق مصالح و مفاسد برای احدی جز ذات مقدس حق ممکن نیست. ناچار در نظام اتّم که احسن نظام است (و قبل از این معلوم شد که مُنَظِّمِ آن حکیم علی الاطلاق است و واقف بر همه امور است) تعلیمِ طریق سعادت و شقاوت و هدایت راه صلاح و فساد و اعلام طریق عروج نفوس، ممتنع است اهمال شود، زیرا که اهمال آن یا نقص در علم لازم آید یا نقص در قدرت یا بخل و ظلم» و ذات بیچونِ الهی منزه از آنهاست.
2ـ اسوههای الهی
مکتبِ تربیتی اسلام مزیت دیگری دارد که سایر مکتبها فاقد آنند و آن عبارت است از: اسوههای الهی و چهرههای علم و عصمت که با نفوس قدسی و در سایه هدایت الهی و تأیید ربانی با زبان و عمل به هدایت مردم پرداختهاند و همانگونه که از حدیث «ثقلین»2 مستفاد میگردد، آنها از قرآن انفکاک ناپذیرند و قرآن از آنها جداشدنی نیست و آنها معلم و مفسرِ قرآن و کتاب ناطق و تجسم عینی مکتب تربیتی اسلام میباشند و گفتار و رفتارشان به عنوان منبع و مأخذ و الگوی انسانسازی مطرح است و منابع روایی با غنای بینظیر خود پس از قرآن، نمایانگر آن میباشد.حضرت امام، درباره نهجالبلاغه که رشحهای از چشمهسار باب مدینه علم، علی علیهالسلام است، چنین میفرماید: «و اما کتاب نهجالبلاغه که نازله روح اوست برای تعلیم و تربیت خفتگان در بستر منیّت و در حجاب خودخواهی، خود معجونی است برای شفا و مرهمی است برای دردهای فردی و اجتماعی و مجموعهای است دارای ابعادی به اندازه ابعاد یک انسان و یک جامعه بزرگ انسانی از زمان صدور آن تا هرچه تاریخ به پیش رود و هرچه جامعهها به وجود آید و دولتها و ملتها متحقق بشوند.»
3ـ برنامه عملی مناسب
از عوامل موفقیت تربیت ارائه راه و روشها و برنامههایی است که در تحقق یافتن اهداف تربیت ایفای نقش میکند. طرح و برنامهای که در اسلام برای تعلیم و تربیت و رشد و تکامل انسان ارائه میشود، برنامهای است دقیق و جامع و عملی و عینی که آفریدگار جهان برای وی تنظیم کرده است و پیامآوران خدا مُبلغ و مجری آنند. راهبردهایی که اسلام برای انسانسازی ارائه داده چنانکه قبلاً دیدیم، در میدان عمل و آزمون، قرینِ موفقیت بوده و انسانهای بیشماری را به کمال و والایی رسانیده است و میتواند برای بشریت رهتوشه سعادت باشد. نظام تربیتی با فرض واقعبینانه بودن هرگاه فاقد برنامه عملی و ضمانت اجرایی باشد، در میدان عمل ناکام خواهد ماند، به ویژه در مسائلی که با عواطف و امیال انسان سروکار دارد و در نتیجه به کشمکش و تضاد درونی کشیده میشود. پشتوانه نظام تربیتی اسلام، ایمان و حب خدا و عامل خوف و رجا و عمل صالح است که مؤمن از روی معرفت و عشق به حق و کوشش در طلب رضا و تقرب او انجام میدهد و در این میان عبادات از نقش مداوم و مؤثری در تکمیل و تهذیب نفوس برخوردارند به ویژه نماز با فلسفه ذکر خدا که یک تکلیف مستمر در ساعات شبانهروزی مادام العمر مؤمن است به عنوان سرچشمه معنویت و تغذیه روح و عامل بازدارنده از گناه قابل ذکر میباشد که نیرومندترین ضامن اخلاقی است. این ویژگی را در هیچیک از مکاتب تربیتی رایج نمیتوان یافت، زیرا تنها مؤمناناند که به خدا عشق میورزند و از کیفر او بیمناکاند و در برابر اوامر او سر فرود میآورند.
4ـ تعبد و تسلیم
در برنامههای تربیتی پای تعبد و تسلیم به میان میآید، زیرا انسان از راز هستی و پیآمد اعمال همواره و بهطور کامل آگاه نیست و همانند بیماری که برای بازیافتن سلامت خویش به حکم ضرورت تسلیم طبیب میشود و از راز دارو و درمان بیخبر است، در مسائل تربیتی نیز میبایست سخن مربی را بپذیرد. بدیهی است که انقیادِ کامل و تعبد محض جز در برابر اوامر و نواهی الهی معقول و عملی نیست و انسان نمیتواند بدون قید و شرط زمام خویش را به دست افرادی بسپارد، بدون اینکه آنها را با منبعی مطمئن و مصون از خطا مرتبط بداند. اما مؤمن با اعتقاد به حکمت و علم خداوند و یقین به صدق و امانت پیامآوران او، خود را تسلیم فرامین حق میکند و به فلاح و رستگاری اطمینان دارد:«اِنَّما کانَ قَوْلَ المُؤمِنینَ اِذا دُعُوا اِلَیاللّهِ وَ رَسوُلِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُم اَنْ یَقوُلُوا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا وَ أُولئِکَ هُمُ المُفلِحوُنَ».این ایمان و اطمینان تا بدانجا پیش میرود که حتی اگر دستور کشتن و کشته شدن بدو دهند، همانند مسئله جهاد و شهادت ـ برخلاف تمایل نفسانی خود ـ آن را با آغوش باز میپذیرد و شهادت را فوز عظیم میداند. بدیهی است که در مسائل تربیتی و اخلاقی و حلال و حرام الهی، که این تعبد و تسلیم سهلتر خواهد بود، مؤمن هرگز چون و چرا نخواهد کرد: «عَسی اَنْ تَکْرَهُوا شَیأً وَ هُوَ خَیرٌ لَّکُمْ».
5 ـ جهانشمول بودن
تعلیم و تربیت اسلامی محدود به عصر و نسلی نیست بلکه کل بشریت را در همه اقطار و اعصار و با شرایط مختلف جغرافیایی، فرهنگی و اجتماعی دربرمیگیرد و هیچگونه تبعیضی را نمیپذیرد و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله «نَذیراً لِلْبَشَر» و «رَحمةً لِلْعالَمینَ» است و احکام نورانی اسلام تا پایان حیات انسان در زمین به قوت خود باقی است و توان اداره انسان را دارد.
6 ـ هدف بودن انسان
در تربیت اسلامی، انسان با هویت انسانی هدف است و کمال او مقصد تربیت میباشد (و نه چیز دیگر)، بعثت انبیاء و نزول کتب آسمانی و احکام و شرایع و تکلیف و بندگی تنها به منظور انسانسازی است و قرب الهی یا پرستش که قبلاً در اهداف تربیت گفتیم، به فلاح و رستگاری انسان بازمیگردد چراکه انسان از قرب الهی بهره میبرد و به فوز عظیم میرسد و واجبالوجود را به پرستش و قرب بنده نیازی نیست و هدایت و تزکیه انسان به خود او بازگشت میکند: «فَمَنِ اهْتَدی فَاِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ» «...و مَنْ تَزَکَّی فَاِنَّما یَتَزَکّی لِنَفْسِهِ...» و پیامبران در کار رسالت و هدایت از مردم چیزی جز پیمودن راه خدا که همان راه سعادت انسان است، نمیخواهند: «قُلْ ما أسئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ اِلاّ مَنْ شَاءَ اَنْ یَتَّخِذَ اِلی رَبِّهِ سَبِیلاً».سایر مکاتب فاقد چنین ویژگیاند و هرچند از اصالت انسان سخن بگویند مقاصد دیگری را ورای سعادت انسان در تربیت لحاظ میکنند، دلیل این مدعا را در رهآورد این مکاتب و جایگاه انسان در فرهنگ جوامع میتوان یافت.
7ـ جامعیت
همانگونه که در مباحث پیشین ملاحظه کردیم انسان دارای ابعاد مختلف جسمی و روحی، عقلی و عاطفی، فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، عرفانی و اخلاقی است و مادامی که تربیت به کلیه این ابعاد توجه نکند، نمیتواند تضمینی برای خیر و سعادت و رشد و تکامل انسان باشد. مکاتبی که تک بعدی و یا با عینک مادیت به انسان مینگرند از اسرار پیچیده و استعدادهای نهفته و بینهایت و قابلیتهای ذاتی وی عاجز و ناتواناند و به همین دلیل برنامهها و روشهای تربیتی آنان نیز از این نقیصه خالی نخواهد بود. اما در نگرش الهی انسان با همه ابعاد و اسرار وجودیاش از سوی آفریدگار خود مورد توجه قرار میگیرد و تربیت مفهوم کامل و واقعی خود را مییابد و برنامهها نیز بر این اساس تنظیم میگردد: «ألا یَعْلمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُواللَّطِیفُ الخَبیرُ». قرآن کریم با اشاره به محدودیتِ دانش انسان در شناخت خود و ابعاد حیات خویش آیاتی دارد از جمله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمرِ رَبِّی وَ ما اُوْتِیتُم مِنَ الْعِلْمِ اِلاّ قَلیلاً».«از تو میپرسند حقیقت روح چیست، بگو روح از امر پروردگار من است، و شما را جز اندکی از دانش بهره نیست». استفاده از واژه «ربّی» که مشتمل بر مفهوم تربیت است و واژه «امر» که ورای عالم «خلق» است، میتواند عنایتی به این نکته باشد که روح از «عالم امر» میباشد و تنها پروردگارِ روح یعنی مربی واقعی انسان میداند که حقیقت آن چیست و برای رشد و سعادت آن چه طرحی را ارائه دهد، در حالیکه دیگران از درک چنین حقیقتی غافلاند. حضرت امام میفرماید:«تربیت انسان به همه ابعادش، هم تربیت جسمی و هم روحی و هم عقل و هم مافوق آن، نمیشود در عهده بشر باشد. برای اینکه بشر اطلاع ندارد از احتیاجات انسان و کیفیت تربیت انسان نسبت به ماوراء الطبیعه. تمام قوای بشر را روی هم بگذارید همین طبیعت را و خاصیت طبیعت را میتواند بفهمد.بدیهی است که بدون توجه به ابعاد وجودی انسان و علم به آغاز و انجام سیر و حرکت وی، تربیت او به نحو کامل و با هدف نهایی قابل تحقق نیست. از دید مکاتب مادی که انسان را در چارچوبه طبیعت و آثار آن زندانی میکند و زیستن بهتر و لذت و تمتع بیشتر را غایت و فلسفه حیات میداند و مبدأ و مقصد را تنها در جهان خاک میشناسد، قلمرو تربیت نیز از مرزهای مادی و حیوانی نمیگذرد و از خور و خواب و خشم و شهوت فراتر نمیرود، همانگونه که قرآن میگوید: «یَعْلَمُونَ ظاهِرا مِنَ الحَیاةِ الدُّنیا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلوُنَ». و در مقام ارزیابی حاصل عمل و اندیشه و ایده کافران میفرماید: «...الَّذینَ کَفَروُا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأکُلوُنَ کَما تَأکُلُ الاْءَنعامُ وَ النَّارُ مَثویً لَهُمْ». کفر پیشهگان، تمتع میبرند و میخورند همانند خوردن حیوانات و آتش جایگاه آنهاست. در این نوع تفکر، پرورش فضائل اخلاقی و تربیت انسانی نامفهوم است و از اینرو قرآن کریم اینان را به چهارپایان مانند میکند. (و این فاجعهای است که مادیگری برای نسل بشر پدید آورده و انسان را خصلت جانوران و درندگان بخشیده که براساس روایات اینان در آخرت نیز به صورت جانوران و وحوش محشور خواهند شد.) این در حالی است که نگرش الهی انسان را از خدا میداند و منتهای سیر او را لقااللّه میشناسد: «اِنَّ اِلی رَبِّکَ الرُّجْعَی»4، «وَ اَنَّ اِلی رَبِّکَ المُنْتَهی». و بنابراین انسان در عین آنکه موجودی است خاکی و عرصه تکامل او عالم طبیعت است بارقه الهی است که از سوی خدا آمده و با رهآوردی که از این سیر و سفر دارد به سوی خدا و به عالم بقا رهسپار میگردد و به رستگاری و جاودانگی نائل میآید. تربیت و هدایت انسان در این مقطع حیات، یعنی پیوند دادن انسان با مبدأ خویش و رهنمون گشتن او بدان مقصدی که برای آن آفریده شده است و شکوفاسازی استعدادهای نامتناهی ویژهای که اساس سعادت و فلاح ابدی اوست. قابل توجه اینکه در آیات فوق نیز ضمن بیان رجوع انسان به خدا از واژه «رب» و «ربک» استفاده شده که اشارهای است لطیف به نقش تربیت الهی در تکامل و جاودانی انسان. حضرت امام با اشاره به این نکته میفرمایند: «بعثت انبیا برای تربیت ماست که در آن ورق که باید تربیت بشویم، جوری تربیت بشویم که آنجا هم زندگیمان سعادتمندانه باشد. اگر تربیت نباشد و انسان با همان خوی حیوانی از این عالم به عالم دیگر رود در آن عالم سعادت ندارد و به شقاوت میرسد. انسان در آن عالم به ظلمات میرسد.»بنابراین، تربیتیکه فاقد اینویژگیباشد وآغاز وانجام انسانوابعاد وجودیاو رانشناسد، بهاهمال وابطال عنصر اصلی شخصیت آدمی پرداخته و شایستگی تربیت انسان را ندارد.
سایر دیدگاهها و احتمالات
همانگونه که دیدیم، جز تعلم و تربیت که تبلور کامل آن در مکتب متعالی اسلام است هیچ مکتب دیگری قادر نیست انسان را به مقصد اصلی حیات هدایت کرده و به خیر و سعادت ابدی نائل سازد و اگر رهنمود وحی و مربیان آسمانی نباشد، انسان نمیتواند به منبع و مکتب دیگری تکیه کند زیرا طرق مفروض در تربیت انسانی، عبارتاند از: غریزه، وجدان، تعقل، دانش، تجارب اجتماعی و امثال آن که نارسایی اینها در ارائه طریق مطمئن جای انکار نیست. زیرا:
1ـ غریزه عبارت است از گرایشهای طبیعی و غیرارادی موجود زنده به سوی یک هدف از پیش تعیین شده، که در حیوانات بهطور خودکار وجود دارد. زنبور عسل با همین خصلت غریزی، خانه میسازد، غذای مناسب برای تولید عسل انتخاب میکند. هریک از حیوانات دیگر و از جمله انسان نیز نوعی حرکت غریزی دارند که تفاوت این حرکات با تربیت و اخلاق که زیربنای ارادی و اعتقادی دارد، واضح و روشن است.
2ـ تعقل نیز یکی از منابع تربیت به شمار میآید، اما هرگز ما را از هدایت وحی بینیاز نمیکند زیرا اولاً: عقل احاطه به ابعاد وجود انسان، گرایشها و اهداف و چگونگی پرورش آنها ندارد. ثانیا: عقول بشری در تشخیص خوب و بد یکسان نیستند و بدینگونه نمیتوان ملاک واحدی را از این رهگذر ارائه داد و در نتیجه خیر و شر حالت نسبی خواهد یافت و این با اصالت اخلاق و مبانی تربیت متغایر است.
3ـ علم نیز در قلمرو خود، علاوه بر آنکه بر ابعاد وجودی انسان و طرق وصول به کمال، احاطه ندارد، نمیتواند معیار منطقی و ثابتی را برای تربیت و اخلاق ارائه دهد و سرگذشت علم، ناموفق بودن او در این تجربه به اثبات رسانده است. دانشهای بشری در شناخت حقایق جهان و به ویژه انسان نارسا هستند و اختلاف فرهنگها و بینشها خود عامل دیگری در نارسائی علم جهت ارائه ملاک واحد منطقی در تربیت ابعاد وجود انسان است.
4ـ و اما وجدان گرچه از نظر اسلام پشتوانه اخلاقی فطری است لیکن بدون وحی و راهنمایی شریعت توان ارائه طریق و اداره انسان را در دستیابی کامل به خیر و سعادت ندارد. به علاوه آنکه وجدان اخلاقی معمولاً از فرهنگ و سنت و تعلیم و تربیت رایج در یک جامعه تأثیر میپذیرد و بدینسان آبِ صافیِ فطرت، گلآلود میشود و تدریجا دستخوشِ مسخ و تحریف میگردد. تنها راهنمایی شریعت است که فطرت را بارور میسازد و وجدان را بیدار و گرایش اخلاقی را هدایت میکند.
5 ـ تجربه اجتماعی نیز بهطور قطع نمیتواند منبع الهام در امر تربیت و اخلاق باشد، چراکه جامعهها بدون راهنمایی شریعت عموما دستخوشِ انحرافاند و تجربه تاریخ این را به ثبوت رسانیده است. گرچه تجارب اجتماعی در آزمون زندگی به صورت طبیعی از نیک و بد اعمال پرده برمیدارد، اما این تجارب کمتر الهامبخش انسانها بوده است، بدینسان که بتواند معیارهای ثابت و پایداری را در مسائل اخلاقی ارائه دهد. از سوی دیگر روشها و سنتهای اجتماعی بیش از آنکه با حقیقت همراه باشند از عوامل سیاسی، فرهنگی، و تبلیغی و اقتصادی متأثراند و بدینسان نمیتوانند ملاک و معیار حقیقت باشند. بسا عملی ناشایست از دیدگاه یک جامعه، در جامعهای دیگر شایسته مینماید، چنانکه آدمخواری در میان برخی قبایل وحشی، رسم معمول است و هیچگونه قبح و زشتی ندارد، و همین است باعث اعتقاد برخی از متفکران به نسبیت اخلاق و سبب پیدایش اندیشه سوفسطایی، که با اصالت ارزشهای اخلاقی ناسازگار است.
6 ـ علاوه بر این، هیچیک از طرق پیشنهادی فوق با فرض آنکه مبنای درستی را به دست دهند هیچگونه، ضامن اجرایی ندارند